جدول جو
جدول جو

معنی پرتمیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پرتمیدن
(گِ رِ مَ دَ)
صاحب لسان العجم گوید بمعنی آماهیدن و ترکیدن لب باشد و از مشکلات نقل میکند: پرتمیدن، ای شفته ارتفعت عن موضعها کانها مقدمه. (شعوری ج 1 ص 241)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرامیدن
تصویر آرامیدن
آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردمیدن
تصویر بردمیدن
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردمیدن
تصویر دردمیدن
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فلخودن، حلاجت، فاخیدن، حلّاجی، فلخمیدن، بخیدن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مفرخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
راه رفتن از روی ناز و وقار و به زیبایی، رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمخیدن
تصویر پرمخیدن
برمخیدن، خودسری و نافرمانی کردن، از پدر و مادر نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت شدن
تصویر پرت شدن
افتادن از بالا به پایین، فرو افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتابیدن
تصویر پرتابیدن
پرتاب کردن، پرت کردن، برای مثال چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش / بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا (ناصرخسرو - ۵)، افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
نیکو شدن، خوش و خرم شدن، برای مثال اگرچه راه ناپدرام باشد / بپدرامد چو خوش فرجام باشد (فخرالدین اسعد - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پرتمیدن. تمیدن. تبخاله پیدا شدن بر لب. (آنندراج). ترکیدن لب. تبخال داشتن لب بعد از تب. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخمیدن
تصویر فرخمیدن
پنبه را از دانه جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنامیدن
تصویر پنامیدن
منع کردن، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکشیدن
تصویر پرکشیدن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پریشان کردن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
نیکو شدن خوب شدن خرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
تیمار کردن، بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دمیدن نفس دمیدن، طلوع کردن (ستارگان)، پدید شدن (صبح سپیده)، سخن گفتن، غضبناک شدن قهر آلود گردیدن، روییدن سبرشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرامیدن
تصویر خرامیدن
از روی ناز و وقار راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر مخیدن
تصویر پر مخیدن
عاق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتابیدن
تصویر پرتابیدن
پرتاب کردنگشاد دادن رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
افتادن از جایی. یا پرت شدن حواس. مشوش و مضطرب شدن حواس. یا پرت شدن از موضوع یامرحله. از موضوع و مطلب دور افتادن سهو و اشتباه کردن در موضوع
فرهنگ لغت هوشیار
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستیدن
تصویر پرستیدن
تعبد، عبادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامیدن
تصویر آرامیدن
((دَ))
خفتن، استراحت کردن، قرار یافتن، آرام شدن، صبر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردمیدن
تصویر بردمیدن
((~. دَ دَ))
دمیدن، طلوع کردن، پدید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
((پَ وَ دَ))
پروردن، تغذیه، حمایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
((پَ دَ))
پریشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمخیدن
تصویر پرمخیدن
((پَ مَ دَ))
برمخیدن، عاق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرستیدن
تصویر پرستیدن
((پَ رَ دَ))
بندگی کردن، ستایش نمودن، بسیار دوست داشتن، دوست داشتن، دوست گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بردمیدن
تصویر بردمیدن
طلوع
فرهنگ واژه فارسی سره