جدول جو
جدول جو

معنی پدرامیدن

پدرامیدن
نیکو شدن، خوش و خرم شدن، برای مثال اگرچه راه ناپدرام باشد / بپدرامد چو خوش فرجام باشد (فخرالدین اسعد - ۱۴۳)
تصویری از پدرامیدن
تصویر پدرامیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پدرامیدن

پدرامیدن

پدرامیدن
نیکو شدن. خوب شدن. خرم شدن. بسهل درآمدن:
اگرچه راه ناپدرام باشد
بپدرامد چو خوش فرجام باشد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا

پیراییدن

پیراییدن
زینت دادن بکاستن: تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیراهیدن

پیراهیدن
زینت دادن پیراستن، دباغت کردن چیزی را پیراستن
پیراهیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیراییدن

پیراییدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراییدن
فرهنگ فارسی عمید

پیراهیدن

پیراهیدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
پیراهیدن
فرهنگ فارسی عمید

پردازیدن

پردازیدن
پرداختن، پول دادن، وام خود را ادا کردن، کارسازی کردن، ساختن، جلا دادن، آراستن، خالی کردن، تهی کردن، مرتب کردن، انجام دادن، فارغ شدن، مشغول گشتن
پردازیدن
فرهنگ فارسی عمید

بردامیدن

بردامیدن
تذریه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیرائیدن

پیرائیدن
پیراستن. رجوع به پیراهیدن و رجوع به پیراستن شود
لغت نامه دهخدا