پریشان کردن. بیفشاندن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پشولیدن. بشولیدن. پراکنده کردن. پراکندن. بپراکندن. پریشان کردن. ولاو کردن. وِلو کردن. تار و مار کردن. متفرق کردن. از هم پاشیدن. پرت وپلا کردن. ترت و پرت کردن. پریشیدن. پخش کردن. پاشیدن. پاچیدن. شکولیدن. پاشانیدن. (برهان) : در پراکند بخت نیک چو ابر در پراشید نجم سعد چو خور. مسعودسعد. سنبل پرتاب را گرد سمن بر پراش چشم خرد باز کن قدرت اﷲ بین. سنائی (از جهانگیری). ، بدحال شدن، بیخود گشتن، فرونشاندن. (برهان). و در فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی آمده است: پراشیدن، چون از همه فروشاندن بود (؟)
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی