جدول جو
جدول جو

معنی پراشیدن

پراشیدن
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پراشیدن

پراشیدن

پراشیدن
پریشان کردن. بیفشاندن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). پشولیدن. بشولیدن. پراکنده کردن. پراکندن. بپراکندن. پریشان کردن. ولاو کردن. وِلو کردن. تار و مار کردن. متفرق کردن. از هم پاشیدن. پرت وپلا کردن. ترت و پرت کردن. پریشیدن. پخش کردن. پاشیدن. پاچیدن. شکولیدن. پاشانیدن. (برهان) :
در پراکند بخت نیک چو ابر
در پراشید نجم سعد چو خور.
مسعودسعد.
سنبل پرتاب را گرد سمن بر پراش
چشم خرد باز کن قدرت اﷲ بین.
سنائی (از جهانگیری).
، بدحال شدن، بیخود گشتن، فرونشاندن. (برهان). و در فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی آمده است: پراشیدن، چون از همه فروشاندن بود (؟)
لغت نامه دهخدا

پراشیده

پراشیده
پریشانپراکنده گشته بشولیده پاشیده، بر باد داده، بیخود گردیده
پراشیده
فرهنگ لغت هوشیار

پرانیدن

پرانیدن
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
فرهنگ لغت هوشیار