جدول جو
جدول جو

معنی وَطَّنَ - جستجوی لغت در جدول جو

وَطَّنَ
ملّی کردن، وطن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکّه تکّه کردن، بریدن، تکّه کردن
دیکشنری عربی به فارسی
خاموش کردن، مسکّن
دیکشنری عربی به فارسی
تزئین کردن، زیبا، آراستن
دیکشنری عربی به فارسی
ملایم کردن، قابل انعطاف، نرم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
رنگ کردن، رنگ، خم کردن، رنگ دادن
دیکشنری عربی به فارسی
لاک زدن، لکّه زد
دیکشنری عربی به فارسی
قانونی کردن، او مدوّن شد
دیکشنری عربی به فارسی
بطری کردن، قطر، تقطیر کردن
دیکشنری عربی به فارسی
گرم شدن بیش از حد، او گرم شد
دیکشنری عربی به فارسی
قطبی کردن، قطب
دیکشنری عربی به فارسی
متعادل کردن، او متعادل شد، تعادل برقرار کردن
دیکشنری عربی به فارسی
ایجاد کردن، کودک
دیکشنری عربی به فارسی
وقف کردن، توقّف، نقطه گذاری کردن
دیکشنری عربی به فارسی
امضا کردن، او افتاد
دیکشنری عربی به فارسی
حرمت گذاشتن، او احترام می گذارد
دیکشنری عربی به فارسی
مرطوب کردن، مرطوب
دیکشنری عربی به فارسی
توانا کردن، فعّال شد
دیکشنری عربی به فارسی
نشان دادن، بین
دیکشنری عربی به فارسی
دود کردن، سیگار کشید
دیکشنری عربی به فارسی
کند کردن، سرعتش را کم کرد
دیکشنری عربی به فارسی
بیمه کردن، امنیّت
دیکشنری عربی به فارسی
ویران کردن، او شکست
دیکشنری عربی به فارسی
تقویت کردن، قلعه، مطمئن شدن
دیکشنری عربی به فارسی
بهینه کردن، او بهبود یافت
دیکشنری عربی به فارسی
تاریخ نگاری کردن، او یادداشت کرد، یادداشت کردن
دیکشنری عربی به فارسی
خانگی کردن، اهلی کرد
دیکشنری عربی به فارسی
عطر زدن، عطر
دیکشنری عربی به فارسی
حدس زدن، حدس بزن
دیکشنری عربی به فارسی
طرح ریزی کردن، او برنامه ریزی کرد، برنامه ریزی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
ذخیره کردن، فروشگاه
دیکشنری عربی به فارسی
مشخّص کردن، چشم، تعیین کردن، کالیبره کردن، نامزد کردن
دیکشنری عربی به فارسی
ضمانت دادن، در داخل
دیکشنری عربی به فارسی
غیرفعّال کردن، او از کار افتاد
دیکشنری عربی به فارسی
زمان بندی کردن، زمان
دیکشنری عربی به فارسی