معنی مَكَّنَ
مَكَّنَ
توانا کردن، فعّال شد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با مَكَّنَ
سَكَّنَ
سَكَّنَ
خاموش کَردَن، مُسَکِّن
دیکشنری عربی به فارسی
أَكَّدَ
أَكَّدَ
تَأیید کَردَن، او تَأیید کَرد، دُوبارِه تَاکید کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَيَّنَ
بَيَّنَ
نِشان دادَن، بین
دیکشنری عربی به فارسی
أَمَّنَ
أَمَّنَ
بیمِه کَردَن، اَمنیَّت
دیکشنری عربی به فارسی
حَصَّنَ
حَصَّنَ
تَقوِیت کَردَن، قَلعِه، مُطمَئِن شُدَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَسَّنَ
حَسَّنَ
بِهینِه کَردَن، او بِهبود یافت
دیکشنری عربی به فارسی
دَوَّنَ
دَوَّنَ
تاریخ نِگاری کَردَن، او یادداشت کَرد، یادداشت کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
دَخَّنَ
دَخَّنَ
دود کَردَن، سیگار کِشید
دیکشنری عربی به فارسی
دَجَّنَ
دَجَّنَ
خانِگی کَردَن، اَهلی کَرد
دیکشنری عربی به فارسی