جدول جو
جدول جو

معنی قَضَمَ - جستجوی لغت در جدول جو

قَضَمَ
جویدن، گاز گرفتن، گاز زدن، نیش زدن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

معرّفی کردن، پا، ارائه دادن، فداکاری کردن، تحویل دادن
دیکشنری عربی به فارسی
انباشته کردن، او انباشته شد
دیکشنری عربی به فارسی
نمودار کشیدن، هزینه، کشیدن، ترسیم کردن، نقشه کشیدن، امتیاز دادن، طرح زدن
دیکشنری عربی به فارسی
بسته بندی کردن، او بسته بندی کرد
دیکشنری عربی به فارسی
ناسزا گفتن، فحش داد
دیکشنری عربی به فارسی
ادّعا کردن، او مدّعی شد
دیکشنری عربی به فارسی
ازدحام کردن، ازدحام
دیکشنری عربی به فارسی
قدرت داشتن، مقدار
دیکشنری عربی به فارسی
برخورد کردن، او شوکّه شده بود، شوک وارد کردن، متحیّر کردن
دیکشنری عربی به فارسی
از بین بردن، کشتن، قتل کردن
دیکشنری عربی به فارسی
ستم کردن، تسخیر کند
دیکشنری عربی به فارسی
صاف کردن، مردم
دیکشنری عربی به فارسی
وارونه کردن، قلب، برگشت دادن
دیکشنری عربی به فارسی
قفل کردن
دیکشنری عربی به فارسی
در قفس انداختن، قفس
دیکشنری عربی به فارسی
اراده داشتن، عزم
دیکشنری عربی به فارسی
نشستن، سوف، چمبیدن
دیکشنری عربی به فارسی
جلو بردن، پا
دیکشنری عربی به فارسی
تخم گذاری کردن، سینه، در آغوش گرفتن
دیکشنری عربی به فارسی
نصف کردن، تقسیم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
هضم کردن، هضم
دیکشنری عربی به فارسی
لبخندیدن، در یک لبخند
دیکشنری عربی به فارسی
رویابافی کردن، رؤیا
دیکشنری عربی به فارسی
قضاوت کردن، حکومت کردن، محکوم کردن، حکم دادن
دیکشنری عربی به فارسی
شکستن، او شکست
دیکشنری عربی به فارسی
دم کردن، منطقه متمدّن، مدنی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
آشکار کردن، او تأکید کرد
دیکشنری عربی به فارسی
بی کس کردن، ممنوع، محروم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
پشتیبانی کردن، حمایت کند
دیکشنری عربی به فارسی
تحت عمل قرار گرفتن، موضوع
دیکشنری عربی به فارسی
کسر کردن، رقیب
دیکشنری عربی به فارسی
خدمت کردن، او خدمت کرد
دیکشنری عربی به فارسی
نتیجه گرفتن، مهر و موم، مهر کردن، مهر زدن
دیکشنری عربی به فارسی
پریدن، پرش، پرش کردن، جهش کردن، جستجو کردن، جست و خیز کردن
دیکشنری عربی به فارسی