- فرومالیدن
- مالیدن بمالیدن، افشردن عصاره گرفتن، تنبیه کردن، برچیدن
معنی فرومالیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- فرومالیدن ((~. دَ))
- مالیدن، مغلوب کردن، مجازات کردن، فشردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مالیدن، به هم مالیدن، فشردن، در هم پیچیدن
پنهانی رفتن، جیم شدن
مولیدن، درنگ کردن، تاخیر کردن، عقب ماندن، واپس خزیدن و به در درفتن
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
به پایین خزیدن و لغزیدن، درنگ کردن دیر ماندن
باریدن، ریختن
به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فروهشتن، فروهیختن
عاجز شدن
لوله کردن چیزی
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن، کنایه از گریختن و دررفتن
دامن برمیان زدن و پارچه ازار و آستین جامه را بالا کردن، گریختن از ترس (چه دامن برمیان زدن دویدن را آسان کند)
((~. هِ دَ))
فرهنگ فارسی معین
پایین گذاشتن، بر زمین گذاشتن، آویزان کردن، فرو افتادن، سست شدن، آویزان شدن، فروهشتن