فروهشتن. آویختن نقاب، پرده و جز آن را و پوشاندن چیزی بدان: گر ماه من برافکند از رخ نقاب را برقع فروهلد به جمال آفتاب را. سعدی. یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل ورنه بشکل شیرین شور از جهان برآور. سعدی. ، از پای درآوردن. افکندن: خود را بدین شمشیر فروهلم تا پیشم راست بگویی. (تاریخ بلعمی). رجوع به فروهشتن شود