جدول جو
جدول جو

معنی برمالیدن

برمالیدن((~. دَ))
نوردیدن، طی کردن، بالا زدن آستین و پاچه شلوار
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برمالیدن

برمالیدن

برمالیدن
بالا کردن آستین و پاچۀ تنبان. (برهان). بالا زدن آستین و پاچۀ تنبان از جهت ساختن کاری. (آنندراج). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچۀ تنبان برای شتاب رفتن. (غیاث). برزدن. لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه:
چو شیرینیش از بخت مساعد
شده ساقی و برمالیده ساعد.
آصف خان جعفر (از آنندراج).
چون آمدی به دیر گناه کبیره کن
برمال دست و ساعد و انگور شیره کن.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- ساق برمالیده، ساق بالازده:
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد
که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید.
میرزا صائب (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا

برماسیدن

برماسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پَرماسیدن، بَساویدن، پَساویدن، بِپسودن، بِبسودن، پَسودن، بَساو، سودن، پَرواسیدن، بِسودن، پَرماس
برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید

ورمالیدن

ورمالیدن
دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن، کنایه از گریختن و دررفتن
ورمالیدن
فرهنگ فارسی عمید

ورمالیدن

ورمالیدن
دامن برمیان زدن و پارچه ازار و آستین جامه را بالا کردن، گریختن از ترس (چه دامن برمیان زدن دویدن را آسان کند)
فرهنگ لغت هوشیار

ورمالیدن

ورمالیدن
دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن، کنایه از گریختن و فرار کردن
ورمالیدن
فرهنگ فارسی معین