جدول جو
جدول جو

معنی فرومالیدن

فرومالیدن((~. دَ))
مالیدن، مغلوب کردن، مجازات کردن، فشردن
تصویری از فرومالیدن
تصویر فرومالیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرومالیدن

فرومالیدن

فرومالیدن
مالیدن بمالیدن، افشردن عصاره گرفتن، تنبیه کردن، برچیدن
فرومالیدن
فرهنگ لغت هوشیار

فرومالیدن

فرومالیدن
کنایت از برچیدن و پیچیدن و افشردن باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

فرومولیدن

فرومولیدن
جیم شدن. پنهانی رفتن. به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن. (از یادداشت بخط مؤلف) :
هرچه یابی وز آن فرومولی
نشمرند از تو آن به بشکولی.
عنصری.
ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان شد. (کلیله و دمنه). رجوع به مولیدن شود
لغت نامه دهخدا

فرو مولیدن

فرو مولیدن
مولیدن، درنگ کردن، تاخیر کردن، عقب ماندن، واپس خزیدن و به در درفتن
فرو مولیدن
فرهنگ فارسی عمید

فرو هلیدن

فرو هلیدن
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو مولیدن

فرو مولیدن
به پایین خزیدن و لغزیدن، درنگ کردن دیر ماندن
فرو مولیدن
فرهنگ لغت هوشیار