معنی فرومالیدن فرومالیدن((~. دَ)) مالیدن، مغلوب کردن، مجازات کردن، فشردن تصویر فرومالیدن فرهنگ فارسی معین
فرومولیدن فرومولیدن جیم شدن. پنهانی رفتن. به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن. (از یادداشت بخط مؤلف) : هرچه یابی وز آن فرومولی نشمرند از تو آن به بشکولی. عنصری. ناگاه فرومولید و نزدیک زاغان شد. (کلیله و دمنه). رجوع به مولیدن شود لغت نامه دهخدا
فرو مولیدن فرو مولیدن مولیدن، درنگ کردن، تاخیر کردن، عقب ماندن، واپس خزیدن و به در درفتن فرهنگ فارسی عمید
فرو هلیدن فرو هلیدن پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن فرهنگ لغت هوشیار