جدول جو
جدول جو

معنی فرو هلیدن

فرو هلیدن
به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فروهشتن، فروهیختن
تصویری از فرو هلیدن
تصویر فرو هلیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرو هلیدن

فرو هلیدن

فرو هلیدن
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار

فروهلیدن

فروهلیدن
پایین گذاشتن، بر زمین گذاشتن، آویزان کردن، فرو افتادن، سست شدن، آویزان شدن، فروهشتن
فروهلیدن
فرهنگ فارسی معین

فروهلیدن

فروهلیدن
فروهشتن. آویختن نقاب، پرده و جز آن را و پوشاندن چیزی بدان:
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را.
سعدی.
یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل
ورنه بشکل شیرین شور از جهان برآور.
سعدی.
، از پای درآوردن. افکندن: خود را بدین شمشیر فروهلم تا پیشم راست بگویی. (تاریخ بلعمی). رجوع به فروهشتن شود
لغت نامه دهخدا

فرو مولیدن

فرو مولیدن
مولیدن، درنگ کردن، تاخیر کردن، عقب ماندن، واپس خزیدن و به در درفتن
فرو مولیدن
فرهنگ فارسی عمید

فرو مولیدن

فرو مولیدن
به پایین خزیدن و لغزیدن، درنگ کردن دیر ماندن
فرو مولیدن
فرهنگ لغت هوشیار