- غوص
- شنا کردن و فرو رفتن در آب، زیر آب رفتن، به دریا فرو شدن برای بیرون آوردن چیزی
غوص کردن: در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
معنی غوص - جستجوی لغت در جدول جو
- غوص
- شنا کردن و فرو رفتن در آب
- غوص ((غُ))
- فرو رفتن در آب، داخل شدن در چیزی، تأمل کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
فرو رفتن در آب غوطه خوردن، داخل شدن، تامل کردن در امری
گوهرجوی، گوهرچین
قورباغه
سر خرد آمدن بخردی پس از نابخردی
دل پیچه، بر هم زدن
برگ خرما کم برگ درخت خرما
روفان زدن، درد دندان، شکمدرد، لگد زدن زهک در شکم مادر
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، محدّب، گنگ
فرو شدن، فرو رفتن
کنایه از در امری به دقت نگریستن و تفکر کردن
زمین پست و سراشیب، نشیب
قعر، گودی، ته چیزی مثلاً غور چاه، کنه چیزی
غور کردن: کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
کنایه از در امری به دقت نگریستن و تفکر کردن
زمین پست و سراشیب، نشیب
قعر، گودی، ته چیزی مثلاً غور چاه، کنه چیزی
غور کردن: کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
موجود افسانه ای بسیار بزرگ جثه و بد هیکل
جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ
جایی که برای گاو و گوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار،برای مثال گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
غول بیابان: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، غول بیابانی
غول بیابانی: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت، برای مثال حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت
جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ
جایی که برای گاو و گوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار،
غول بیابان: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، غول بیابانی
غول بیابانی: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت،
غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت
کسی که در بند هواوهوس خود باشد، گمراه، بیراه
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
بزغ، غورباغه، وک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
درآمدن در چیزی، داخل شدن، فرو شدن، فرو رفتن در آب
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
غائص ها، فروروندگان در آب، آنان که در دریا فرو بروند، جمع واژۀ غائص
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز
در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
کسی که لقمه در گلویش گیر کند و نتواند نفس بکشد، پر، انبوه، مکان پر از مردم، مرد مفلس
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت
چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا
برهنه، لخت مادرزاد، غوشت
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان
پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا
برهنه، لخت مادرزاد، غوشت
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان
پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
تنها خور زفتی که پنهان از دیگران می خورد
گلو گرفته، پر انباشته ممتلی پر انباشته: مجلس غاص باهلش بود
دم (نقس)، نیرو، سختی، نیاز، تنگدستی دشواری نا شدنی، رود چند بستر
جمع غصه، انداک ها اندوه ها گلوگیری با خوراک
بیراه، گمراه
یغام بغامه بافته پندار که آدمی را بفریبد و به گمراهی کشاند غول به آرش های شوغا آغل گوش و غولی که بر گردن ستور خرمن کوب می نهند و دست و بازو پارسی است
زمین کنده و عمیق گودال. قورباغه. یا غوکان، جمع غوک قورباغگان، گاهی مرادف با ذوحیاتین ها به کار می رود. یا غوک سبز. نوعی غوک برنگ سبز، چوب دلوله
نادرست نویسی غوک بک زمین کنده و عمیق گودال
بریدن گلو
تنگی تنگی سینه
کار گره خورده، سوگند دروغ، شباهنگ از ستارگان
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را