جدول جو
جدول جو

معنی غوص - جستجوی لغت در جدول جو

غوص
شنا کردن و فرو رفتن در آب، زیر آب رفتن، به دریا فرو شدن برای بیرون آوردن چیزی
غوص کردن: در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
تصویری از غوص
تصویر غوص
فرهنگ فارسی عمید
غوص
شنا کردن و فرو رفتن در آب
تصویری از غوص
تصویر غوص
فرهنگ لغت هوشیار
غوص
((غُ))
فرو رفتن در آب، داخل شدن در چیزی، تأمل کردن
تصویری از غوص
تصویر غوص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوص کردن
تصویر غوص کردن
در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوص کردن
تصویر غوص کردن
فرو رفتن در آب غوطه خوردن، داخل شدن، تامل کردن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواص
تصویر غواص
گوهرجوی، گوهرچین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غوک
تصویر غوک
قورباغه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روص
تصویر روص
سر خرد آمدن بخردی پس از نابخردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوص
تصویر حوص
دل پیچه، بر هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوص
تصویر خوص
برگ خرما کم برگ درخت خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوص
تصویر شوص
روفان زدن، درد دندان، شکمدرد، لگد زدن زهک در شکم مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوچ
تصویر غوچ
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوز
تصویر غوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غور
تصویر غور
فرو شدن، فرو رفتن
کنایه از در امری به دقت نگریستن و تفکر کردن
زمین پست و سراشیب، نشیب
قعر، گودی، ته چیزی مثلاً غور چاه، کنه چیزی
غور کردن: کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غول
تصویر غول
موجود افسانه ای بسیار بزرگ جثه و بد هیکل
جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ
جایی که برای گاو و گوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار، برای مثال گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
غول بیابان: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، غول بیابانی
غول بیابانی: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت، برای مثال حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوی
تصویر غوی
کسی که در بند هواوهوس خود باشد، گمراه، بیراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوک
تصویر غوک
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوط
تصویر غوط
درآمدن در چیزی، داخل شدن، فرو شدن، فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواص
تصویر غواص
غائص ها، فروروندگان در آب، آنان که در دریا فرو بروند، جمع واژۀ غائص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواص
تصویر غواص
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز
در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاص
تصویر غاص
کسی که لقمه در گلویش گیر کند و نتواند نفس بکشد، پر، انبوه، مکان پر از مردم، مرد مفلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوش
تصویر غوش
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت
چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا
برهنه، لخت مادرزاد، غوشت
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان
پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوص
تصویر صوص
تنها خور زفتی که پنهان از دیگران می خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاص
تصویر غاص
گلو گرفته، پر انباشته ممتلی پر انباشته: مجلس غاص باهلش بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوص
تصویر عوص
دم (نقس)، نیرو، سختی، نیاز، تنگدستی دشواری نا شدنی، رود چند بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصص
تصویر غصص
جمع غصه، انداک ها اندوه ها گلوگیری با خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوی
تصویر غوی
بیراه، گمراه
فرهنگ لغت هوشیار
یغام بغامه بافته پندار که آدمی را بفریبد و به گمراهی کشاند غول به آرش های شوغا آغل گوش و غولی که بر گردن ستور خرمن کوب می نهند و دست و بازو پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کنده و عمیق گودال. قورباغه. یا غوکان، جمع غوک قورباغگان، گاهی مرادف با ذوحیاتین ها به کار می رود. یا غوک سبز. نوعی غوک برنگ سبز، چوب دلوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوق
تصویر غوق
نادرست نویسی غوک بک زمین کنده و عمیق گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلص
تصویر غلص
بریدن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنص
تصویر غنص
تنگی تنگی سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموص
تصویر غموص
کار گره خورده، سوگند دروغ، شباهنگ از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمص
تصویر غمص
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
فرهنگ لغت هوشیار