جدول جو
جدول جو

معنی غل - جستجوی لغت در جدول جو

غل
طوق و بند آهنی که به گردن یا دست و پای زندانیان می بستند
غل جامعه: نوعی غل که با آن دست ها را به گردن می بستند
تصویری از غل
تصویر غل
فرهنگ فارسی عمید
غل
حقد، کینه، غش، آلودگی
تصویری از غل
تصویر غل
فرهنگ فارسی عمید
غل
(غُ)
مخفف غول که دیو بیابانی است. (آنندراج). رجوع به غول شود، مخفف غل ّ. رجوع به غل ّ شود، اره، غلغله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غل
(دَ رَ)
دست وا گردن بستن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : غل یده الی عنقه، آن را با غل بست. (از منتهی الارب) ، طوق در دست و پای و گردن کسی نهادن. (منتهی الارب). گذاشتن غل در گردن یا دست کسی. (از تاج العروس) ، غل در شی ٔ، در آورده شدن در آن. (از منتهی الارب). داخل کردن در چیزی. (از اقرب الموارد). درآوردن، غل در شی ٔ، درآمدن در آن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، غل مفاوز، درآمدن در بیابانها. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غل آب در میان اشجار، رفتن آب در میان درختان. (از تاج العروس) (المنجد) ، غل چیزی، بر گرفتن آن را در نهان، و آن را در متاع خود پنهان کردن: غل فلان کذا، اخذه فی خفیه و دسه فی متاعه. (اقرب الموارد) ، غل غلاله، پوشیدن آن را. (منتهی الارب) پوشیدن شاماکچه را. (ناظم الاطباء) ، غل بصر، از راستی میل کردن نگاه کسی. (از منتهی الارب). منحرف شدن از راستی. (از تاج العروس) ، غل دهن در رأس، در بن موی دررسانیدن روغن را. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غل المراءه، حشاها. (منتهی الارب) (تاج العروس) : غل المراءه، جعل لها حشیه و لایکون الا من ضخم. (اقرب الموارد). صاحب شرح قاموس گوید: غل المراءه، یعنی پر کرد و آگند زن را با ذکر خود و این جز به سبب ستبری نباشد، یقال: غل الکبش قضیبه من غیر ان یرفع الالیه. (منتهی الارب) ، یعنی درآورد تکه نرۀ خود را بی آنکه بلند کند دنبه را. (ناظم الاطباء) ، غل ضیعه، غله کردن آب و زمین. (منتهی الارب). غله آوردن آب و زمین. (ناظم الاطباء) ، غل نوی به قت، آمیختن خسته را با سپست. (از منتهی الارب). آمیختن هسته را با سپست. (ناظم الاطباء) ، ماله ال ّ و غل ّ دعائی است علیه کسی، یعنی در قضاء افکنده شود و دیوانه گردد و در گردنش غل زده شود، دعاء علیه، ای دفع فی قضاء و جن فوضع فی عنقه الغل. (اقرب الموارد) (تاج العروس). صاحب منتهی الارب گوید: ’و یقال ماله ال ﱡ و غل ﱡ، ای شی ٔ من الیل، و قید (شاید: قیل) دعاء علیه. - انتهی. در شرح قاموس به فارسی و همچنین در صحاح جوهری تنها به ذکر عبارت مطابق ضبط اقرب الموارد کفایت شده است و در شرح ترکی قاموس چنین آمده: در قول عربها که در مقام دعای بد (نفرین) گویند: ماله ال و غل، ال، ماضی مجهول است به معنی: بقفای او زدند و او را پیش راندند، و غل نیز ماضی مجهول است به معنی: دیوانه گردیدو برگردن او طوق زدند. - انتهی. پس در معنی عبارت چنین میتوان گفت: او را چه شده است ؟ بر قفایش بزنند وپیش رانند و دیوانه گردد و غل بر گردنش بندند. و بنابراین قول ناظم الاطباء که گوید: ’دعایی است، یعنی هلاک کرده شود و برساد به وی تشنگی’ ظاهراً غلط است
لغت نامه دهخدا
غل
گردن بند، زاو لانه زلفنیک او بر نهاده دارد بر گردن هاروت زاو لانه (خسروانی) زاو لانه نهادن، دست به گردن بستن کینه، کینه ورزی، رشک، شار آمیختن بی بها یا کم بها با چیزی پر بها چون زر و سیم این واژه را فارسی گویان غل بر زبان آورند دست کسی را بگردن بستن، طوق در دست و پای و گردن کسی نهادن، کینه داشتن پر کینه گردیدن، رشک بردن حسد داشتن، کینه کین، حسد، عداوت دشمنی یا غل و غش. کینه دشمنی عداوت، آمیختگی فلزات پست با فلزات گرانبها مانند طلا و نقره. یا بی غل و بی غش. بی حیله بدون مکر و فریب. گردن بند طوق، بند و زنجیر آهنین که به گردن و دست محبوسان بندند، جمع اغلال غلول. یا غل جامعه. نوعی زیور که گردن و دستها را فراهم دارد، نوعی زنجیر که گردن و دستها را در بند دارد
فرهنگ لغت هوشیار
غل
((غِ))
کینه داشتن، حسد بردن، کینه، حسد، دشمنی
تصویری از غل
تصویر غل
فرهنگ فارسی معین
غل
((غَ لّ))
دست کسی را به گردن بستن، بند بر دست و پای و گردن کسی گذاشتن
تصویری از غل
تصویر غل
فرهنگ فارسی معین
غل
((غُ))
گردن بند، بند و زنجیری که به گردن یا دست و پای مجرمان می بندند
تصویری از غل
تصویر غل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلام
تصویر غلام
(پسرانه)
ارادتمند، فرمانبردار، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانندغلامحسین، غلامرضا، غلامعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلط گیری کردن
تصویر غلط گیری کردن
تصحیح کردن غلط های متن چاپی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلفج
تصویر غلفج
زنبور، زنبور سرخ، زنبور عسل، برای مثال چون ز لب نوشم نمی بخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟- مجمع الفرس - غلفج)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتاندن
تصویر غلتاندن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلت دادن، گردانیدن به پهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلوا
تصویر غلوا
شدت، حدت، سرکشی، اول جوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلی
تصویر غلی
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلا
تصویر غلا
گران شدن نرخ، گرانی نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتگاه
تصویر غلتگاه
جای غلتیدن، محل غلت زدن، برای مثال تو را این جای ملعون غلتگاه است / بغلت آسان در او و گرد بفشان (ناصرخسرو - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلق
تصویر غلق
قفل یا کلون در، در بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلیظ القلب
تصویر غلیظ القلب
سخت دل، سنگ دل، بی رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلام سیاه
تصویر غلام سیاه
بنده و بردۀ سیاه پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتبان
تصویر غلتبان
غلتک
دیوث، زن به مزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلتنده
تصویر غلتنده
آنکه بغلتد، غلت زننده،، آنچه در روی زمین به پهلوی خود بگردد و حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط کاری
تصویر غلط کاری
خطاکاری، کار غلط کردن، برای مثال بترس از غلط کاری روزگار / که چون ما بسی را غلط کرد کار (نظامی۵ - ۸۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلام زاده
تصویر غلام زاده
فرزند غلام، پسر غلام و بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلیظ
تصویر غلیظ
پرمایه، چگال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلات
تصویر غلات
جو و گندم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلاف
تصویر غلاف
روکش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلط
تصویر غلط
غلت، نادرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلبه کردن
تصویر غلبه کردن
چیره شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
چیرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلام
تصویر غلام
برده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلتیدن
تصویر غلتیدن
غلطیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلندران
تصویر غلندران
ابدال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلطیدن
تصویر غلطیدن
غلتیدن
فرهنگ واژه فارسی سره