جدول جو
جدول جو

معنی غفچ - جستجوی لغت در جدول جو

غفچ
(غُ)
مغاک چیزی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). جای عمیق و گود، آبگیر و تالاب. (ازبرهان قاطع). آبگیر. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) ، سندان آهنگری و مسگری و غیره. (از برهان قاطع). به معنی سندان به جیم تازی آمده است. (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) ، شمشیر آبدار. (از برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) :
ابواسحاق بهر دفع دشمن
همی تا برکشیده ست آبگون غفچ.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی).
، هرچیز راست و دراز و سطبر، و غفج با جیم ابجد هم درست است. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
غفچ
آبگیر شمر، مغاک گودال حفره، شکشیر آبدار، سندان آهنگری و مسگری و غیره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوچ
تصویر غوچ
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچ
تصویر کفچ
کف، مادۀ سفید رنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید می آید برای مثال فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی - ۶/۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفچ
تصویر سفچ
خربزه که هنوز نرسیده و درشت نشده باشد، خربزۀ نارس، برای مثال نقل ما خوشۀ انگور بد و ساغر سفچ / بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر (بوالمثل- صحاح الفرس - سفچ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفج
تصویر غفج
آبگیر، تالاب، مغاک، گودال، برای مثال به هر تلی بر، از خسته گروهی / به هر غفجی بر، ازفر خسته پنجاه (عنصری - لغت نامه - غفج)
شمشیر تیز و برّان، حسام، صارم، جوهردار، شربت الماس، شمشیر آبدار، جراز، صمصام، قاضب
سندان آهنگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفر
تصویر غفر
پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غفه
تصویر غفه
پوستین بره، برای مثال روی هر یک چون دوهفته گرد ماه/ جامه شان غفه سموریشان کلاه (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(غُفْ فَ)
قوت روزگذار. آنقدر از علوفه و جز آن که بدان زیست توان کرد. (منتهی الارب) (آنندراج). البلغه من العیش. کقوله: ’و غفه من قوام العیش تکتفینی’. (اقرب الموارد) ، موش، بدان جهت که قوت روزگذار گربه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، آنچه از گیاه و جز آن که شتر عجاله در دهان گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه شتر با دهانش به شتاب تناول کند. (از اقرب الموارد) ، غفه الاناء و الضرع، بقیۀآنچه در ظرف یا در پستان است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گودال. (جهانگیری) گودال و جای عمیق. (از برهان قاطع) (آنندراج). آبدان بود اما غفچ درست تراست و غفچ مغاک بود. (فرهنگ اسدی). آبدان. ژی. گوژی. آبگیر. (صحاح الفرس). تالاب غدیر. شمر. آبکند، این کلمه همان ’غفچ’ است با یای نکره و وحدت، و این اشتباه از لغت فرس (ص 517) بوده. عنصری گوید:
به هر تلی بر از کشته گروهی
به هر غفچی در از فرخسته پنجاه.
رجوع به جهانگیری شود. در صورتی که پیشتر (ص 70) همین بیت را برای ’غفچ’ شاهد آورده است (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، شمشیر آبدار. (از برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دور نمودن دانۀ تلخه را از گندم و پاکیزه کردن از آن و از کاه و جز آن. (از منتهی الارب). پاک کردن طعام از غفی ̍. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ فا)
آنچه درآید و دور کرده شود از گندم مانند دانۀ تلخه و کاه ریزه. (منتهی الارب). شی ٔ یکون فی الطعام کالزؤان او التبن یخرج منه فیرمی به. (اقرب الموارد) ، کاه گندم. (منتهی الارب). یا غفا اسم کاه است مانند اغفی. (از تاج العروس) ، آفتی است خرمابن را که مانند غبار بر غوره نشیند پس خرمایش رسیده نشود بگذارند. (منتهی الارب). به معنی غفاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بفج. رجوع به بفج شود:
به تک میرفت و خون از دیده میریخت
چنان کآب از دهان وقت سخن بفچ.
شمس فخری، پیروان بقراط در طب. (ابن الندیم) :و من خط ثابت بن قره الحرانی لما ذکر البقارطه... (عیون الانباء ج 1 ص 17). و رجوع به قفطی ص 40 و 120 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلچ
تصویر غلچ
آنچه در بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره. گرهی که سخت گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
لب حیوانات (شتر و غیره) : نشستم بران بیسراک سماعی فروهشته در لب چو لفچ زبانی. (منوچهری. د. 11)، لب ستبر و گنده: لفچهایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و تیز کلاه. (هفت پیکر در وصف دیوان. چا. ارمغان 243)، زن بد کاره فاحشه، گوشت بی استخوان لفچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوچ
تصویر غوچ
ترکی است پارسی است کبش راک قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفر
تصویر غفر
پوشانیدن و آمرزیدن گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفش
تصویر غفش
کیخ آژیخ (قی چشم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاچ
تصویر غاچ
شکاف، ترکیدگی، شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفی
تصویر غفی
تلخدانه در گندم، بیکاره بی سود، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفه
تصویر غفه
پوستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفو
تصویر غفو
هم آوای عفو تله شیر، نرگس سرایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفچ
تصویر غلفچ
زنبور سرخ زنبور عسل، زلو زالو
فرهنگ لغت هوشیار
باران سبک، نا گاهی باز گشتن، زدن به تازیانه، انبوهی نمودن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
افزون، بلند، فراخی زیست، نا آگاهی، فرو گذاشتن زمین مانده، ستور بی داغ، مرد بی تبار، چامه از گوینده گمنام، سراینده گمنام، پشم شتر، نا آزموده مرد، شتر بی شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلچ
تصویر غلچ
((غِ لَ))
گره ای که به راحتی گشوده نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلچ
تصویر غلچ
((غَ))
آن چه در را بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلفچ
تصویر غلفچ
((غَ لَ))
زنبور سرخ، زنبور عسل، زلو، زالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفر
تصویر غفر
منزل پانزدهم ماه که سه ستاره کوچک است در برج میزان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفر
تصویر غفر
((غَ فْ))
پوشاندن، چیزی را پوشاندن، چشم پوشی از گناه، آمرزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفج
تصویر غفج
دسته مو، شاخ راست و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفج
تصویر غفج
((غُ فْ))
آبگیر، گودال، شمشیر آبدار، سندان آهنگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفچ
تصویر سفچ
((سَ))
خربزه نارس، شراب مثلث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بفچ
تصویر بفچ
((بَ))
کف دهان، آب دهان، بفج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غفه
تصویر غفه
((غُ فِ یا فِّ))
پوستین، پوستین نرم بره
فرهنگ فارسی معین