- غفچ
- آبگیر شمر، مغاک گودال حفره، شکشیر آبدار، سندان آهنگری و مسگری و غیره
معنی غفچ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی
کف، مادۀ سفید رنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید می آید برای مثال فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی - ۶/۹۰)
خربزه که هنوز نرسیده و درشت نشده باشد، خربزۀ نارس، برای مثال نقل ما خوشۀ انگور بد و ساغر سفچ / بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر (بوالمثل- صحاح الفرس - سفچ)
آبگیر، تالاب، مغاک، گودال، برای مثال به هر تلی بر، از خسته گروهی / به هر غفجی بر، ازفر خسته پنجاه (عنصری - لغت نامه - غفج)
شمشیر تیز و برّان، حسام، صارم، جوهردار، شربت الماس، شمشیر آبدار، جراز، صمصام، قاضب
سندان آهنگری
شمشیر تیز و برّان، حسام، صارم، جوهردار، شربت الماس، شمشیر آبدار، جراز، صمصام، قاضب
سندان آهنگری
پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
شکاف، ترکیدگی، شکافتگی
تلخدانه در گندم، بیکاره بی سود، فرومایه
پوستین
هم آوای عفو تله شیر، نرگس سرایندگان
افزون، بلند، فراخی زیست، نا آگاهی، فرو گذاشتن زمین مانده، ستور بی داغ، مرد بی تبار، چامه از گوینده گمنام، سراینده گمنام، پشم شتر، نا آزموده مرد، شتر بی شیر
باران سبک، نا گاهی باز گشتن، زدن به تازیانه، انبوهی نمودن بر چیزی
کیخ آژیخ (قی چشم)
پوشانیدن و آمرزیدن گناه
آنچه در بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره. گرهی که سخت گشوده شود
زنبور سرخ زنبور عسل، زلو زالو
ترکی است پارسی است کبش راک قوچ
لب حیوانات (شتر و غیره) : نشستم بران بیسراک سماعی فروهشته در لب چو لفچ زبانی. (منوچهری. د. 11)، لب ستبر و گنده: لفچهایی چو زنگیان سیاه همه قطران قبا و تیز کلاه. (هفت پیکر در وصف دیوان. چا. ارمغان 243)، زن بد کاره فاحشه، گوشت بی استخوان لفچه
منزل پانزدهم ماه که سه ستاره کوچک است در برج میزان
دسته مو، شاخ راست و نازک
پوستین بره، برای مثال روی هر یک چون دوهفته گرد ماه/ جامه شان غفه سموریشان کلاه (رودکی - ۵۳۸)
برگ خشکیده