بفج. رجوع به بفج شود: به تک میرفت و خون از دیده میریخت چنان کآب از دهان وقت سخن بفچ. شمس فخری، پیروان بقراط در طب. (ابن الندیم) :و من خط ثابت بن قره الحرانی لما ذکر البقارطه... (عیون الانباء ج 1 ص 17). و رجوع به قفطی ص 40 و 120 شود
خربزه که هنوز نرسیده و درشت نشده باشد، خربزۀ نارس، برای مِثال نُقل ما خوشۀ انگور بُد و ساغرْ سفچ / بلبل و صلصل رامشگر و بر دستْ عصیر (بوالمثل- صحاح الفرس - سفچ)
کف دهان آبِ دَهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آبِ دَهَن، بُزاق، تُف، تُفو، خیو، خَدو برای مِثال قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۲۸)