جدول جو
جدول جو

معنی غدو - جستجوی لغت در جدول جو

غدو
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
تصویری از غدو
تصویر غدو
فرهنگ فارسی عمید
غدو
(غُ دُوو)
جمع واژۀ غدوه. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، جمع واژۀ غداه، و منه قوله تعالی: بالغدو و الاّصال (قرآن 15/13) ، ای بالغدوات. او اصله المصدر فعبر به عن الوقت کما یقال آتیک طلوع الشمس. (منتهی الارب). غدو جمع غدوه، و فی المحکم جمع غداه نادر. (تاج العروس). مقابل آصال
لغت نامه دهخدا
غدو
(غَ)
مسکری که از ارزن سازند. (لسان العجم) (ناظم الاطباء) :
شراب ناب که باشد حرام بشمارد
حماقتی است غدو چون مباح نوشیدن.
(از لسان العجم شعوری)
لغت نامه دهخدا
غدو
فردا آمدن کسی را به بامداد، بامداد
تصویری از غدو
تصویر غدو
فرهنگ لغت هوشیار
غدو
((غَ))
آمدن کسی را به بامداد
تصویری از غدو
تصویر غدو
فرهنگ فارسی معین
غدو
((غُ دُ وّ))
صبح رفتن، بیرون شدن
تصویری از غدو
تصویر غدو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دغدو
تصویر دغدو
دختر، دوشیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلو
تصویر غلو
زیاده روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی، از حد در گذشتن، تجاوز کردن از حد، گزاف کاری، گزافه گویی،
به مقام خدایی رسانیدن بشر و اعتقاد به حلول خداوند در شخص،
در ادبیات در فن بدیع مبالغۀ شاعر یا نویسنده در وصف کسی یا چیزی به حدی که محال به نظر آید،
در علوم ادبی در قافیه، آوردن حرف روی در یک مصراع ساکن و در مصراع دیگر متحرک، که از عیوب قافیه است، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا ی چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را / سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کجا (حافظ - ۲۰)
غلو مقبول: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی که دلالت به تشبیه یا گمان یا توهم کند آورده شود، مثل «پنداری»، «گویی «، «گوییا»، «ترسم» و امثال آن ها، برای مثال بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم / کآتش به قلم درفتد از سوز درونم (سعدی۲ - ۵۱۴)
غلو مردود: در ادبیات در فن بدیع غلوی که در آن لفظی از تشبیه و توهم نباشد، برای مثال پی مورچه بر پلاس سیاه / شب تیره دیدی دو فرسنگ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غده
تصویر غده
تومور مثلاً غدۀ سرطانی،
در علم زیست شناسی بافتی در بدن که ماده ای ترشح می کند مثلاً غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید،
تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگ تر که میان گوشت پیدا می شود، دژپیه
غدۀ فوق کلیوی: در علم زیست شناسی هر یک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیه ها که بخش مرکزی آن ها هورمونی به نام آدرنالین به درون خون ترشح می کند
غدۀ وذی: در علم زیست شناسی پروستات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدد
تصویر غدد
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدو
تصویر حدو
آواز خواندن ساربان برای شتران که تند بروند، راندن شتر با خواندن سرود و آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزو
تصویر غزو
غزا، جنگ کردن با کافران در راه خدا، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدو
تصویر شدو
شعر را با آواز کشیده شبیه غنا خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنو
تصویر غنو
غنودن، مقابل بیداری، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیو
تصویر غیو
غریو، بانگ بلند، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
دونده، تندرو، تیزرفتار، برای مثال در معرکۀ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری - لغتنامه - بدو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرو
تصویر غرو
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدر
تصویر غدر
خیانت کردن، بی وفایی کردن، نقض عهد، بی وفایی، خیانت
مکر، حیله، فریب، دویل، قلّاشی، کلک، تزویر، ریو، کید، ترفند، خدعه، چاره، دلام، نارو، دستان، دغلی، نیرنگ، حقّه، روغان، شکیل، گول، گربه شانی، ترب، خاتوله، شید، تنبل، اشکیل، احتیال، ستاوه
غدر اندیشیدن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر داشتن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر کردن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغدو
تصویر سغدو
سختو، نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدود
تصویر غدود
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
نام مادر زردشت است و او از نسل فریدون بود. (برهان). نام مادر زرتشت، گویند که نسبش به فریدون فرخ می پیوسته. (آنندراج). زن پورشسب و مادر زردشت پیامبر ایرانی. دغدویه:
روایت کند موبد روزگار
که بگرفت دغدو به زرتشت بار.
زراتشت بهرام پژدو.
و رجوع به دغدویه و زردشت در همین لغت نامه و زراتشت نامه از زراتشت بهرام پژدو چ دبیرسیاقی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بی وفا، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج). غادر. غادره. ج، غدر. (اقرب الموارد) ، شتر ماده که از گله پس ماند، و اگر چوپان خود شتر را ترک کند آن را غدیره گویند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُ)
مأخوذ از غدۀ عربی است. آنندراج آرد: غدود بر وزن کبود، چیزی است مانند گوشت که در میان گوشت است اما گوشت نیست و آن را نمیخورند و دورش اندازند و در عربی غده است. (آنندراج). در گیلان و ترکی آذری غده و غدود گوشت را ’وز’ نامند:
وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ
غدود و زهره و سرگین و خون و بوکان کن.
کسائی.
خدنگ عقده گشائی که بایدم ز غمت
درون سینه گره گشته چون غدود مرا
بونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
، نوعی سنگ شبیه به غده های گوشت. رجوع به الجماهر بیرونی ص 84 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام مرغی که وزن آن قریب شش هفت من بوده و اکنون وجود ندارد. (ناظم الاطباء). در دیگر مآخذی که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سختو است که چرب روده با گوشت و مصالح پر کرده باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) :
بساشب که از گوشت آکنده ام
چو سغدو دل و سینه و روده ها.
سراج قمری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدو
تصویر خدو
آب دهن، بزاق، تف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدو
تصویر شدو
اندکی، آهنگ (قصد)، زی (جانب)، مانندکردن، راندن شتران را، سراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از غده در فارسی گرده گوشت چیزی است مانند گوشت که در میان گوشت است و آن را نمی خورند و دور اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدور
تصویر غدور
پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدوه
تصویر غدوه
پگاه، میان طلوع فجر و طلوع شمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره