- سَكَّنَ
- خاموش کردن، مسکّن
معنی سَكَّنَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تحویل دادن، صلح
پایین زدن، لگد زدن
فشار وارد کردن، برای تمرکز، بانک کردن
دنده گذاری کردن، او نصب کرد، ترکیب کردن، پیکربندی کردن، نصب کردن، لوله کشیدن، رگبار زدن
آسان کردن، آسان
سیاه کردن، سیاه
ضخیم کردن، ماهی
نشت کردن، ازدحام
فهرست کردن، ثبت نام کنید، ریختن، ثبت کردن، ثبت نام کردن
تزئین کردن، زیبا، آراستن
ملایم کردن، قابل انعطاف، نرم کردن
رنگ کردن، رنگ، خم کردن، رنگ دادن
قانونی کردن، او مدوّن شد
در نظر گرفتن، فکر کردن، دوباره فکر کردن
طعم دادن، طعم و مزّه
علّت آوردن، یک دلیل
تشکیل دادن، ظاهر، شکل دادن
توانا کردن، فعّال شد
بهینه کردن، او بهبود یافت
گرم شدن بیش از حد، او گرم شد
ساکن شدن، مسکن، سکونت داشتن، سکنه گذاری کردن، آرام کردن
تأیید کردن، او تأیید کرد، دوباره تاکید کردن
نشان دادن، بین
بیمه کردن، امنیّت
تقویت کردن، قلعه، مطمئن شدن
تاریخ نگاری کردن، او یادداشت کرد، یادداشت کردن
برعکس کردن، معکوس
دود کردن، سیگار کشید
خانگی کردن، اهلی کرد
حدس زدن، حدس بزن
ذخیره کردن، فروشگاه
مشخّص کردن، چشم، تعیین کردن، کالیبره کردن، نامزد کردن
ضمانت دادن، در داخل
ملّی کردن، وطن