بزور جای دادن چیزی را در چیزی. سوراخ کردن و سفتن. سودن: اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش. منوچهری. چو دارد دشنۀ پولاد را پاس بسنباند زره ور باشد الماس. نظامی
بزور جای دادن چیزی را در چیزی. سوراخ کردن و سفتن. سودن: اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش. منوچهری. چو دارد دشنۀ پولاد را پاس بسنباند زره ور باشد الماس. نظامی
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مس ّ: پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس. ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107). رجوع به مس ومس شود
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مِس ّ: پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس. ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107). رجوع به مس ومس شود