- سنباندن
- بزور جای دادن چیزی را در چیزی
معنی سنباندن - جستجوی لغت در جدول جو
- سنباندن
- سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن،
برای مثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
سنبیدن
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
ذخیره کردن
متصل کردن
رنج دادن آزردن
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
حرمت داده تکان داده
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
پرکردن، انبار کردن
خوابانیدن
تقلید کردن، گفتگوها و حرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر
بخنده در آوردن
سخت افروختن، تابانیدن
سرتکان دادن ستایش و تحسین
آنکه سوراخ کند
آتش زدن در چیزی
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
کسی را به خنده آوردن
حرکت داده، تکان داده
خواباندن، پایین آوردن
بدبو کردن، متعفن ساختن
رنج دادن، به رنج انداختن، آزرده ساختن، برای مثال چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی - ۴/۴ حاشیه)
چیزی را در جایی یا میان چیزی جا دادن
غذایی را با حرص و اشتها و به مقدار زیاد خوردن
درخشان و روشن ساختن، برافروختن، گرم کردن
تاب دادن، پیچ دادن
تاب دادن، پیچ دادن
وادار به لنگیدن کردن، لنگان لنگان به حرکت در آوردن
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی
با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن
کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن
کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن
کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن
کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
خراب کردن و روی هم ریختن، خراب کردن سقف یا دیوار و مانند آن
متعفن کردن، تباه کردن
جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن: هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی. (حافظ)