جدول جو
جدول جو

معنی لنگاندن

لنگاندن
وادار به لنگیدن کردن، لنگان لنگان به حرکت در آوردن
تصویری از لنگاندن
تصویر لنگاندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با لنگاندن

لنباندن

لنباندن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار

لنگانیدن

لنگانیدن
متعدی لنگیدن. رجوع به لنگیدن شود: خود را لنگانیدن. الارهاص، لنگانیدن ستور. (مجمل اللغه) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا

لنباندن

لنباندن
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مِس ّ:
پس نشست و نوشت بامس مس
قصه را چند صورت مجلس.
ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107).
رجوع به مس ومس شود
لغت نامه دهخدا