سنباندن سنباندن سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مِثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸) فرهنگ فارسی عمید
لنباندن لنباندن غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن فرهنگ لغت هوشیار