جدول جو
جدول جو

معنی جنباندن

جنباندن((جُ دَ))
حرکت دادن، تکان دادن، جنبانیدن
تصویری از جنباندن
تصویر جنباندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جنباندن

جنبانیدن

جنبانیدن
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

سنباندن

سنباندن
سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مِثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)
سنباندن
فرهنگ فارسی عمید

لنباندن

لنباندن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار