بزور جای دادن چیزی را در چیزی. سوراخ کردن و سفتن. سودن: اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش. منوچهری. چو دارد دشنۀ پولاد را پاس بسنباند زره ور باشد الماس. نظامی
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مِس ّ: پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس. ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107). رجوع به مس ومس شود