جدول جو
جدول جو

معنی سنباندن

سنباندن
سنبیدن، سفتن، سوراخ کردن، برای مثال وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری - ۵۸)
تصویری از سنباندن
تصویر سنباندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سنباندن

سنباندن

سنباندن
بزور جای دادن چیزی را در چیزی. سوراخ کردن و سفتن. سودن:
اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی
بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش.
منوچهری.
چو دارد دشنۀ پولاد را پاس
بسنباند زره ور باشد الماس.
نظامی
لغت نامه دهخدا

لنباندن

لنباندن
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
فرهنگ لغت هوشیار

سنبانیدن

سنبانیدن
سوراخ گردانیدن. سفتن. (آنندراج). سوراخ کنانیدن و سفتن فرمودن، برپا کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

لنباندن

لنباندن
در تداول عوام، به آهستگی. باتأنی. باکاهلی. مس ّ و مِس ّ:
پس نشست و نوشت بامس مس
قصه را چند صورت مجلس.
ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107).
رجوع به مس ومس شود
لغت نامه دهخدا