- دَلَّلَ
- لوس کردن، متنعّم کردن
معنی دَلَّلَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درس دادن، علم، آموزش دادن، دوباره آموزش دادن، تدریس کردن
سنبه کردن، چرخید
زیبا کردن، شتر
صدای بلند ایجاد کردن، او نشست
آرام حرکت کردن، نفوذ
طولانی کردن، طول
طلاق گرفتن، او طلاق گرفت
آویزان کردن، نظر داد، پرچم زدن
دود کردن، سیگار کشید
منطقی کردن، ذهن
غیرفعّال کردن، او از کار افتاد
ویرایش کردن، عدالت
تشکیل دادن، ظاهر، شکل دادن
راه اندازی کردن، پر کردن
سرمایه گذاری کردن، مرکز خرید، پول تامین کردن، مالی شدن
خانگی کردن، اهلی کرد
مربّی کردن، مسیر
ماساژ دادن، ورز دادن
رایانه ای کردن، اطراف، حرکت دادن، جا به جا کردن، تبدیل کردن، محلّی سازی کردن
گمراه کردن، او گمراه کرد
کاهش دادن، او کم کرد، کم گفتن
به تعویق انداختن، باشه، تعویق انداختن
حق دادن، او واجد شرایط بود
تعویض کردن، در عوض، رکاب زدن، جایگزین کردن
احترام گذاشتن، ارج نهادن
تاریخ نگاری کردن، او یادداشت کرد، یادداشت کردن
لکّه انداختن، خامه ای
گشت زدن، نقش
ویران کردن، نابود شد، تعداد زیاد کاهش دادن
دلالت، نشانه، معنی ضمنی
تصحیح کردن، او بررسی کرد
گرم کردن، گرم
قوی کردن، حمایت کند
نمک پاشیدن، نمک