- جَبرِيّ
- جبری
معنی جَبرِيّ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جسور، پررنگ، بی باک
آشکار، روشن، مشهود، شفّاف
آتشبازی، آتشین
مربوط به ستون فقرات، ستون فقرات
آنی، فوری، لحظه ای
غارمانند
ساخت داخلی، ساختمان
کاخ مانند، کوتاه
اجباری، قانع کننده
گلی، صورتی، گلابی
ماورایی، سحر و جادو
پشمالو، مادرزادی
مد روز، مدرن
بی فایده، برهنه
به طور جبری، جبری
هوایی
اساسی، رادیکال
همسایگی، در حال انجام است، کناری
اقیانوسی، دریایی، مربوط به دریا
ممنوع، مسدود کردن
منحصر به فرد، انحصاری
جنگ طلب، نظامی
خیریّه
سنگلاخی، سنگی
تبریک، تبریک میگم
توجیه
مغزی، جزیره ای
کوهی، کوهستانی
پر سر و صدا، پاداش
انقلابی
دونده، در جریان است، نزدیکی، در حال انجام است، جاری شدن