معنی جَارِي
جَارِي
دونده، در جریان است، نزدیکی، در حال انجام است، جاری شدن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با جَارِي
جَانِي
جَانِي
مُجرِم، مُرتَکِب
دیکشنری عربی به فارسی
جَارِيّ
جَارِيّ
هَمسایِگی، دَر حالِ اَنجام اَست، کِناری
دیکشنری عربی به فارسی
جَارِف
جَارِف
سِیلابی، جارو کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَارِح
جَارِح
زَخم زَنَندِه، آزاردَهَندِه
دیکشنری عربی به فارسی
بَارِع
بَارِع
چابُک، شوخ، ماهِر، مُبتَکِرانِه
دیکشنری عربی به فارسی
بَارِز
بَارِز
بَرتَر، بَرجَستِه، بارِز بودَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَارِد
بَارِد
خُنَک، سَرد
دیکشنری عربی به فارسی
بَالِي
بَالِي
مَنسوخ، فَرسودِه، کُهنِه، بَدَوی
دیکشنری عربی به فارسی
بَاقِي
بَاقِي
باقی ماندِه، اِستِراحَت
دیکشنری عربی به فارسی