جدول جو
جدول جو

معنی برهیختن - جستجوی لغت در جدول جو

برهیختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
فرهنگ فارسی عمید
برهیختن(مُ آ)
مرکّب از: پیشوند بر + هیخ = هنگ = تنگ اوستائی به معنی کشیدن + تن، پسوند مصدری، برکشیدن. برآوردن. (برهان)، برآهیختن.
لغت نامه دهخدا
برهیختن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
فرهنگ لغت هوشیار
برهیختن((بَ تَ))
برکشیدن، برآوردن
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برآویختن
تصویر برآویختن
آویختن به یکدیگر، گلاویز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهختن
تصویر برهختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآهختن
تصویر برآهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآمیختن
تصویر برآمیختن
آمیختن، آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن
رفت و آمد، معاشرت
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیخته
تصویر برهیخته
برآورده
ادب شده
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، آهیخته، آهنجیده، آخته، فراهیخته، برکشیده، آهازیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهیختن
تصویر فراهیختن
ادب کردن، تربیت کردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرویختن
تصویر پرویختن
بیختن چیزی با پرویزن، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ طَ)
برکشیدن. آهیختن. رجوع به آهیختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
برهیختن. پرهیختن. فرهختن. ادب کردن. (برهان). تربیت کردن و نیک آموختن. (ناظم الاطباء). رجوع به پرهیختن شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ کَ دَ)
ادب آموختن و تأدیب و تربیت کردن. (برهان) ، علم آموختن و تعلیم کردن. (ناظم الاطباء) ، آویختن. (برهان) ، شمشیر کشیدن. (ناظم الاطباء). آهیختن. فراهیختن. رجوع به فرهختن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیچیدن برخود چون ماری. (یادداشت مؤلف) :
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت.
پروین خاتون.
رجوع به پیختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: بر + بیختن، صورتی از پیختن، پیختن. برپیختن. پیچیدن. تافتن: گفت... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 3)، رجوع به بیختن شود، مرد دلیل ماهر. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ ثَ)
ریختن:
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابۀ می حمری.
منوچهری.
و رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
پرهختن. فرهیختن. فرهنجیدن. ادب کردن:
هست یاقوت بهرمان، پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت.
(صاحب فرهنگ منظومه از جهانگیری).
، پرهیز کردن. احتراز کردن. دور شدن، رها کردن، خالی کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از برآمیختن
تصویر برآمیختن
ممزوج کردن، مخلوط کردن، آمیختن، تخلیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهیختن
تصویر فراهیختن
ادب کردن، برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فریب دادن گول زدن گمراه کردن، مغبون کردن، فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهریختن
تصویر پهریختن
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتاختن
تصویر برتاختن
روان شدن، جاری گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآویختن
تصویر برآویختن
بیکدیگر گلاویز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآهیخته
تصویر برآهیخته
بر کشیده، آخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
ادب آموختن، تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
ادب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برپیختن
تصویر برپیختن
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
((فَ تَ))
ادب کردن، تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
((پَ تَ))
تربیت کردن، پرهیز کردن، رها کردن، برآوردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهیخته
تصویر فرهیخته
تحصیل کرده، مودب، آکادمیست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره