جدول جو
جدول جو

معنی افرندیدن - جستجوی لغت در جدول جو

افرندیدن
آراستن، زینت کردن، زینت دادن
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
فرهنگ فارسی عمید
افرندیدن
(کَ نَ / نِ گِ رِ تَ)
آرایش کردن. زینت کنانیدن. (ناظم الاطباء). زیب دادن و آراستن. مرادف افرازیدن. (فرهنگ میرزا ابراهیم). مصدر افرند است یعنی زیب دادن و زینت دادن و زینت کردن و آراستن. (برهان) (آنندراج). زیب دادن و آراستن. (مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
افرندیدن
آراستن زینت دادن زینت کردن
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
افرندیدن
((اَ رَ دَ))
زینت دادن
تصویری از افرندیدن
تصویر افرندیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افروزیدن
تصویر افروزیدن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، فروختن، افروزاندن، افروزان، افروختن، فروزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارندیدن
تصویر فارندیدن
دوباره رندیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
برکشیدن، بلند ساختن، بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افندیدن
تصویر افندیدن
جنگ کردن، دشمنی کردن، برانگیختن به جنگ و جدال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادیدن
تصویر فرادیدن
دیدن، نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورندیدن
تصویر اورندیدن
نادرستی کردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، غدر کردن، گربه شانه کردن، چپ رفتن، نیرنگ ساختن، مکایدت کردن، تنبل ساختن، سالوسی کردن، نارو زدن، تبندیدن، حقّه زدن، گول زدن، پشت هم اندازی کردن، دستان آوردن، خدعه کردن، غدر داشتن، شید آوردن، فریفتن، ترفند کردن، کید آوردن، غدر اندیشیدن، مکر کردنبرای مثال ز روز واپسین آن کش خبر نیست / جز اورندیدنش کار دگر نیست (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفندیدن
تصویر آفندیدن
جنگ کردن، پیکار کردن، برای مثال در دل او آن نصیحت کار کرد / ترک آفندیدن و پیکار کرد (لبیبی - لغتنامه - آفندیدن)، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شُ دَ)
راه بردن. کسی که راه به جایی به سختی برد و به جایی که هرگز ندیده باشد برسد گویند نیک بفرکندید به استعارت. (اسدی) (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
اندوختن و جمع کردن. (فرهنگ ناظم الاطباء). الفندن. الفخدن. الفغدن. الفیدن. الفاختن. الفختن. الفنجیدن. رجوع به الفندن و الفاختن شود
لغت نامه دهخدا
(صِلَ / لِ دَ)
رندیدن. رنده کردن. رجوع به رندیدن و رنده کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ کَ)
رنده کردن. صاف کردن. تراشیدن. زدودن:
چشم دلت از خواب غفلت باز کن
زنگ جهل از دل به دانش بازرند.
ناصرخسرو.
و رجوع به رندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ کَ دَ)
فراخیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
بلند ساختن. افراختن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افراختن یعنی برآوردن و برکشیدن و بالا بردن. (مؤید از قنیه) :
گر سرو و گلت خوانم با من چو گل و سرو
مفراز سر از کبر و رخ از کینه میفروز.
سوزنی.
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر بخاک اندر اندازدت.
سعدی.
، نصب کردن. بکار گذاشتن. کار گذاشتن (یادداشت مؤلف). برپای کردن. راست کردن. (یادداشت مؤلف) :
در او افراشته درهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
شاکر بخاری.
غرض من (بیهقی) آنست که... بنای بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تاآخر روزگار باقی ماند. (تاریخ بیهقی).
- افراشتن چادر، زدن آن. نصب کردن و برپای داشتن آن.
- افراشتن خیمه، زدن خیمه. نصب کردن و برپای کردن آن.
- طارم افراشتن، بنا کردن طارم و برپای ساختن آن:
چه میخواهی از طارم افراشتن
همینت بس از بهر بگذاشتن.
سعدی.
، ستودن و تعریف کردن، جمع نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ شُ دَ)
افراشتن. (یادداشت مؤلف).
- برافراشیدن موی، اقشعرار. یعنی موی بر اندام خاستن و پوستها فراهم آمدن از ترس
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
افروختن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
افکندن و انداختن. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). اوژنیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
حضیض کواکب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ گُ سَ تَ)
افندیدن.
جنگ کردن. جدال و عداوت و خصومت ورزیدن:
در دل او آن نصیحت کار کرد
ترک آفندیدن و پیکار کرد.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ)
نیک وارندیدن. رندیدن، فارندیدن: تجریف، فارندیدن سیل زمین را. (یادداشت بخط مؤلف) ، کشیدن. (آنندراج). و رجوع به وارندیدن و رندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ بَ وَ دَ)
جنگ. خصومت. (مؤید) (انجمن آرای ناصری). جنگ و خصومت کردن. (آنندراج) (برهان) (مجمعالفرس). آفندیدن. رجوع به آفندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ زَ دَ)
فریبانیدن. (از آنندراج) (انجمن آرای ناصری). مکر و حیله کردن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). خدعه نمودن. (از ناظم الاطباء). فریب دادن. (برهان) :
ز روز واپسین آن کش خبر نیست
جز اورندیدنش کار دگر نیست.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارندیدن
تصویر وارندیدن
مجددا رندیدن رنده کردن، رندیدن رنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
بلند ساختن افراشتن بلند کردن، آراستن زیب دادن زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افروزیدن
تصویر افروزیدن
افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرندیدن
تصویر بازرندیدن
صاف کردن، رنده کردن، تراشیدن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارندیدن
تصویر فارندیدن
نیک رندیدن، در مصادر زوزنی آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورندیدن
تصویر اورندیدن
فریب دادن مکر و خدعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفندیدن
تصویر آفندیدن
جنگ کردن، جدال وعداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
((اَ دَ))
بلند ساختن، افراشتن، زینت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورندیدن
تصویر اورندیدن
((اَ رَ دَ))
گول زدن، مکر و خدعه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفندیدن
تصویر آفندیدن
((فَ دَ))
دشمنی کردن، جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین