جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فارندیدن

فارندیدن

فارندیدن
نیک وارندیدن. رندیدن، فارندیدن: تجریف، فارندیدن سیل زمین را. (یادداشت بخط مؤلف) ، کشیدن. (آنندراج). و رجوع به وارندیدن و رندیدن شود
لغت نامه دهخدا

افرندیدن

افرندیدن
آرایش کردن. زینت کنانیدن. (ناظم الاطباء). زیب دادن و آراستن. مرادف افرازیدن. (فرهنگ میرزا ابراهیم). مصدر افرند است یعنی زیب دادن و زینت دادن و زینت کردن و آراستن. (برهان) (آنندراج). زیب دادن و آراستن. (مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا

وارندیدن

وارندیدن
رندیدن. رنده کردن. رجوع به رندیدن و رنده کردن شود
لغت نامه دهخدا