جدول جو
جدول جو

معنی افرازیدن

افرازیدن((اَ دَ))
بلند ساختن، افراشتن، زینت دادن
تصویری از افرازیدن
تصویر افرازیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با افرازیدن

افرازیدن

افرازیدن
بلند ساختن افراشتن بلند کردن، آراستن زیب دادن زینت دادن
افرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار

افرازیدن

افرازیدن
بلند ساختن. افراختن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). افراختن یعنی برآوردن و برکشیدن و بالا بردن. (مؤید از قنیه) :
گر سرو و گلت خوانم با من چو گل و سرو
مفراز سر از کبر و رخ از کینه میفروز.
سوزنی.
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر بخاک اندر اندازدت.
سعدی.
، نصب کردن. بکار گذاشتن. کار گذاشتن (یادداشت مؤلف). برپای کردن. راست کردن. (یادداشت مؤلف) :
در او افراشته دُرهای سیمین
جواهرها نشانده در بلندین.
شاکر بخاری.
غرض من (بیهقی) آنست که... بنای بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تاآخر روزگار باقی ماند. (تاریخ بیهقی).
- افراشتن چادر، زدن آن. نصب کردن و برپای داشتن آن.
- افراشتن خیمه، زدن خیمه. نصب کردن و برپای کردن آن.
- طارم افراشتن، بنا کردن طارم و برپای ساختن آن:
چه میخواهی از طارم افراشتن
همینت بس از بهر بگذاشتن.
سعدی.
، ستودن و تعریف کردن، جمع نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

افروزیدن

افروزیدن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، فَروختَن، اَفروزاندَن، اَفروزان، اَفروختَن، فُروزیدَن
افروزیدن
فرهنگ فارسی عمید

افروزیدن

افروزیدن
افروختن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا

افراشیدن

افراشیدن
افراشتن. (یادداشت مؤلف).
- برافراشیدن موی، اقشعرار. یعنی موی بر اندام خاستن و پوستها فراهم آمدن از ترس
لغت نامه دهخدا

افراخیدن

افراخیدن
فراخیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا