ساختن، آراستن، برای مثال در آمودن آن همایون بنا / نماند ایچ باقی به گنجینه ها (دقیقی - ۱۱۳)، در رشته کشیدن، آماده کردن، آمیختن، درهم کردن، آراسته شدن، آمیخته شدن
ساختن، آراستن، برای مِثال در آمودن آن همایون بنا / نماند ایچ باقی به گنجینه ها (دقیقی - ۱۱۳)، در رشته کشیدن، آماده کردن، آمیختن، درهم کردن، آراسته شدن، آمیخته شدن
آمیختن. درهم کردن. آمیخته شدن: فسونی چند با خواهش برآمود فسون کردن ببابل کی کند سود؟ نظامی. ، ترصیع. درنشاندن، چنانکه گوهری را: در آمودن آن همایون بنا نماند ایچ باقی بگنجینه ها. دقیقی. ، بسلک درآوردن. منسلک کردن. نخ کردن. بتار و به نخ کشیدن گوهرها و مهره ها و مانند آن. گوهرکش کردن: برآموده چون نرگس و مشک بید بموی سیه مهره های سپید. نظامی. برآموده گوهر بمشکین کمند فروهشته بر گوهرآگین پرند. نظامی. سرآغوشی برآموده بگوهر برسم چینیان افکنده بر سر. نظامی. دو خرگه داشتی خسرومهیا برآموده بگوهر چون ثریا. نظامی. چون حرز توام حمایل آمود... نظامی. ، آراسته شدن. (برهان) ، آراستن. زینت کردن با: گفت مشاطه راکه خلد آرای یعنی آن لعبت چگل آمای. عمعق. گذارنده صراف گوهرفروش سخن را بگوهر برآموده گوش. نظامی. - برآموده شدن، آراسته و ساخته شدن: دگرباره در جنبش آمد نشاط برآموده شد خسروانی بساط. امیرخسرو. ، مهیا، معد، آماده کردن. آراستن کاری را: گرانمایه سپاهی داشت فرمود به استقبال شهزاده برآمود. فخرالدین ابوالمعالی. ، پر کردن. مملو ساختن. (برهان). وفرهنگها بیت ذیل را شاهد این معنی آورده اند: گزارنده صراف گوهرفروش سخن را بگوهر برآموده گوش. نظامی. و این غلط است، چه کلمه در این جاآراسته و مزین است. اسم مصدر و مصدر دوم آن آزمایش است: آمودم، آمای
آمیختن. درهم کردن. آمیخته شدن: فسونی چند با خواهش برآمود فسون کردن ببابل کی کند سود؟ نظامی. ، ترصیع. درنشاندن، چنانکه گوهری را: در آمودن آن همایون بنا نماند ایچ باقی بگنجینه ها. دقیقی. ، بسلک درآوردن. منسلک کردن. نخ کردن. بتار و به نخ کشیدن گوهرها و مهره ها و مانند آن. گوهرکش کردن: برآموده چون نرگس و مشک بید بموی سیه مهره های سپید. نظامی. برآموده گوهر بمشکین کمند فروهشته بر گوهرآگین پرند. نظامی. سرآغوشی برآموده بگوهر برسم چینیان افکنده بر سر. نظامی. دو خرگه داشتی خسرومهیا برآموده بگوهر چون ثریا. نظامی. چون حرز تواَم حمایل آمود... نظامی. ، آراسته شدن. (برهان) ، آراستن. زینت کردن با: گفت مشاطه راکه خلد آرای یعنی آن لعبت چگل آمای. عمعق. گذارنده صراف گوهرفروش سخن را بگوهر برآموده گوش. نظامی. - برآموده شدن، آراسته و ساخته شدن: دگرباره در جنبش آمد نشاط برآموده شد خسروانی بساط. امیرخسرو. ، مهیا، معد، آماده کردن. آراستن کاری را: گرانمایه سپاهی داشت فرمود به استقبال شهزاده برآمود. فخرالدین ابوالمعالی. ، پر کردن. مملو ساختن. (برهان). وفرهنگها بیت ذیل را شاهد این معنی آورده اند: گزارنده صراف گوهرفروش سخن را بگوهر برآموده گوش. نظامی. و این غلط است، چه کلمه در این جاآراسته و مزین است. اسم مصدر و مصدر دوم آن آزمایش است: آمودم، آمای
آسایش یافتن، آرام گرفتن، آرمیدن، برای مثال چه جوییم از این گنبد تیزگرد / که هرگز نیاساید از کار کرد (فردوسی - ۷/۶۲۸)، چه گنج ها که نهادند و دیگری برداشت / چه رنج ها که کشیدند و دیگری آسود (سعدی۲ - ۶۹۶)دست از کار کشیدن، استراحت، از کار و حرکت بازایستادن، آسوده شدن، در رفاه زندگی کردن
آسایش یافتن، آرام گرفتن، آرمیدن، برای مِثال چه جوییم از این گنبد تیزگرد / که هرگز نیاساید از کار کرد (فردوسی - ۷/۶۲۸)، چه گنج ها که نهادند و دیگری برداشت / چه رنج ها که کشیدند و دیگری آسود (سعدی۲ - ۶۹۶)دست از کار کشیدن، استراحت، از کار و حرکت بازایستادن، آسوده شدن، در رفاه زندگی کردن
چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن تر کردن، خیس کردن از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن تر کردن، خیس کردن از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
نماینده نمایان نموده نمونش) نشان دادن نمایش دادنارائه عرضه کردن: صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید ک (حافظ. 157)، واضح کردنظشکارکردن فاش کردن: چون این گره گشایم ک وین راز چون نمایم ک دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری، (حافظ. 310)، انجام دادن عمل کردنکردن: در آبادانی بغداد سعی تمام نموده... توضیح بعض محققان معتقدندکه معنی اخیر در قدیم مستعمل نبوده هرچند در تاریخ بیهقی. فض. ص 1 آمده: ودیعت جان را بجان آفرین تسلیم نمود. ولی این مقدمه را الحافی دانند و در نسخ معتبر بیهقی نیامده (مع هذا این کلمه در بعض موارد دیگربیهقی نیزدیده میشود)، باید دانست که بزرگان آن را استعمال کرده اند: احسان نماید و ننهد منت منت نهاد هر که نمود احسان. (فرخی. عبد. 284) پس سلیمان آن زمان دانست زود که اجل آمدسفر خواهد نمود. (مثنوی. نیک. 359: 4)، جلوه کردن ظاهرشدن ظشکارشدن مشهود گشتن: هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا
نماینده نمایان نموده نمونش) نشان دادن نمایش دادنارائه عرضه کردن: صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید ک (حافظ. 157)، واضح کردنظشکارکردن فاش کردن: چون این گره گشایم ک وین راز چون نمایم ک دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری، (حافظ. 310)، انجام دادن عمل کردنکردن: در آبادانی بغداد سعی تمام نموده... توضیح بعض محققان معتقدندکه معنی اخیر در قدیم مستعمل نبوده هرچند در تاریخ بیهقی. فض. ص 1 آمده: ودیعت جان را بجان آفرین تسلیم نمود. ولی این مقدمه را الحافی دانند و در نسخ معتبر بیهقی نیامده (مع هذا این کلمه در بعض موارد دیگربیهقی نیزدیده میشود)، باید دانست که بزرگان آن را استعمال کرده اند: احسان نماید و ننهد منت منت نهاد هر که نمود احسان. (فرخی. عبد. 284) پس سلیمان آن زمان دانست زود که اجل آمدسفر خواهد نمود. (مثنوی. نیک. 359: 4)، جلوه کردن ظاهرشدن ظشکارشدن مشهود گشتن: هیچ همی نماید ترا که نامی و حسی و فکری هر یک نفسی است جدا