جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آموده

آموده

آموده
ساخته، آراسته، برای مِثال دو خرگه داشتی خسرو مهیا / برآموده به گوهر چون ثریا (نظامی۲ - ۲۸۵)، به رشته کشیده شده
آموده
فرهنگ فارسی عمید

آموده

آموده
آراسته. متحلی:
بخوی خوش آموده بِه ْ گوهرم
بر این زیستم هم بر این بگذرم.
نظامی.
رجوع به آمای و آمود و آمودن شود، پرکرده. انباشته. (از برهان). مندرج
لغت نامه دهخدا

آماده

آماده
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
فرهنگ لغت هوشیار