- گوه
- تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند
معنی گوه - جستجوی لغت در جدول جو
- گوه
- بمعنی گواه و شاهد
- گوه ((گُ وِ))
- تکه چوبی که هنگام شکافتن کنده آن را در شکاف ایجاد شده می گذارند که دو نیم کردن آن آسان تر شود
- گوه
- مخفّف واژۀ گواه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جوهر، جواهر
سنگ گران بها از قبیل مروارید، الماس، یاقوت، فیروزه و امثال آن ها، در فلسفه جوهر، کنایه از اصل، نژاد
مروارید، مطلق جواهر، هر سنگ که از آن چیزی برآید که سود دارد، یاقوت، لعل و غیره
جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
پارچه یا جامه کهنه، کرباس، رگوک، رگوی
جوهری، ذاتی
آپتئور، آپتئوز
جواهرات، جواهر
جواهرات
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دارای سرشتی شاد و خوشحال، نام همسر شاهرخ میرزا پسر امیرتیمور پادشاه گورکانی که مسجد گوهرشاد مشهد به دستور او ساخته شد
آنچه از آن گوهر برآید
پاشندۀ گوهر، گوهرافشان
آنکه جواهر به رشته بکشد
دارای گوهر، مزّین به جواهر
دارای نژاد نیک، اصیل و نجیب