تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند
تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانِه، پانِه، پَهانِه، فَهانِه، بَغاز، پَغاز، بَراز میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند
پس افکندۀ حیوانات، (بهار عجم) (آنندراج)، پس افکندۀ آدمی و حیوان، (چراغ هدایت)، فضلۀ حیوان، (فرهنگ شعوری) (فرهنگ نظام)، فضلۀ آدمی، (ناظم الاطباء)، گه، پلیدی آدمی و دیگر حیوان، براز، عذره، غائط، نجاست، مدفوع: آن ریش پرخدو بین چون مالۀ بت آلود گوئی که دوش تا روز بر ریش گوه پالود، عماره (از لغت فرس)، گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه وهمه تن کلخج، عماره (از لغت فرس)، یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست که این سگالۀ گوه سگ است خشک شده، عماره، برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش زهارها همه پر گوه و خایه ها شده غر، لبیبی، با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند، طیان (از لغت فرس)، زیر لب بسکه گوه سگ خورده دفن کرده است صد سگ زرده، حکیم شرف الدین شفائی (از بهار عجم)، و رجوع به گه شود
پس افکندۀ حیوانات، (بهار عجم) (آنندراج)، پس افکندۀ آدمی و حیوان، (چراغ هدایت)، فضلۀ حیوان، (فرهنگ شعوری) (فرهنگ نظام)، فضلۀ آدمی، (ناظم الاطباء)، گُه، پلیدی آدمی و دیگر حیوان، براز، عذره، غائط، نجاست، مدفوع: آن ریش پرخدو بین چون مالۀ بت آلود گوئی که دوش تا روز بر ریش گوه پالود، عماره (از لغت فرس)، گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه وهمه تن کلخج، عماره (از لغت فرس)، یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست که این سگالۀ گوه سگ است خشک شده، عماره، برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش زهارها همه پر گوه و خایه ها شده غر، لبیبی، با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند، طیان (از لغت فرس)، زیر لب بسکه گوه سگ خورده دفن کرده است صد سگ زرده، حکیم شرف الدین شفائی (از بهار عجم)، و رجوع به گُه شود
مخفف گواه. (برهان قاطع). به معنی گواه. (انجمن آرا) (آنندراج). گواه و شاهد. (ناظم الاطباء) : وام حافظ بگو که باز دهند کرده ای اعتراف و ما گوهیم. حافظ. رجوع به گواه شود
مخفف گواه. (برهان قاطع). به معنی گواه. (انجمن آرا) (آنندراج). گواه و شاهد. (ناظم الاطباء) : وام حافظ بگو که باز دهند کرده ای اعتراف و ما گوهیم. حافظ. رجوع به گواه شود
تکه ای چوپ که نجار وقت اره کشیدن یا هیزم شکن هنگام شکستن در میان شکاف میگذارد تا شکاف باز ماند و اره کشیدن یا شکستن باقی آسان شود. (از فرهنگ نظام). فانه. فهانه. پانه. اسکنه. (برهان قاطع). عتله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیرم. (اقرب الموارد) (معرب جوالیقی). - گوه چوبین، فانه که از چوب باشد. - گوه آهنین، فانه که از آهن باشد
تکه ای چوپ که نجار وقت اره کشیدن یا هیزم شکن هنگام شکستن در میان شکاف میگذارد تا شکاف باز ماند و اره کشیدن یا شکستن باقی آسان شود. (از فرهنگ نظام). فانَه. فَهانَه. پانَه. اِسکَنَه. (برهان قاطع). عَتَلَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بَیرَم. (اقرب الموارد) (معرب جوالیقی). - گوه چوبین، فانه که از چوب باشد. - گوه آهنین، فانه که از آهن باشد