جدول جو
جدول جو

معنی گلو - جستجوی لغت در جدول جو

گلو
حلق
تصویری از گلو
تصویر گلو
فرهنگ واژه فارسی سره
گلو
مجرای غذا و دم در درون گردن را گویند
تصویری از گلو
تصویر گلو
فرهنگ لغت هوشیار
گلو
((گِ یا گَ))
قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق، لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی)، پیش چیزی (کسی) گیر کردن سخت خواهان آن کس بودن
تصویری از گلو
تصویر گلو
فرهنگ فارسی معین
گلو
قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبه الریه اتصال دارد، حلق
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلوژ
تصویر گلوژ
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوز
تصویر گلوز
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوه
تصویر گلوه
سوراخ تنور نان پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوژ
تصویر گلوژ
فندق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوز
تصویر گلوز
فندق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوت
تصویر گلوت
فرانسوی نای از ساز ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوه
تصویر گلوه
((گُ وَ یا وِ))
سوراخ تنور نان پزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلوت
تصویر گلوت
چاک نای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوله
تصویر گلوله
ساچمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلودرد
تصویر گلودرد
آنژین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گلوریا
تصویر گلوریا
(دخترانه)
فرانسه از لاتین، مجلل، بزرگ، سرافراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلوبنده
تصویر گلوبنده
پرخور، شکم پرست، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوکز
تصویر گلوکز
ماده ای جامد، سفید رنگ، بی بو، شیرین و غیرسمی که از هیدرولیز نشاسته، نیشکر و گلوکزیدها حاصل می شود و در تهیۀ شراب، شربت، شیرینی و در پزشکی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوگاه
تصویر گلوگاه
مجرای خوراک در حلق، بلعوم، حلقوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوسید
تصویر گلوسید
هر ماده ای که در آن قند وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوسینوم
تصویر گلوسینوم
بریلیوم، عنصر فلزی کمیاب، نقره فام، سخت و شکننده که از لحاظ شیمیایی شبیه منیزیم است و آلیاژهای آن در ساختن هواپیما و موشک به کار می رود، گلوسینوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
زیوری که زنان به گردن خود می بندند، آنچه برای زینت به گردن ببندند، گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوسوز
تصویر گلوسوز
هر چیز بسیار شیرین، آنچه گلو را بسوزاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوند
تصویر گلوند
آنچه به رسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوبر
تصویر گلوبر
آنکه یا آنچه گلوی جانداری را ببرد، برندۀ گلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوله کمان
تصویر گلوله کمان
کمانی که با آن گلولۀ گلی می انداختند، کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوله باران
تصویر گلوله باران
عمل ریختن گلوله های پیاپی توپ یا تفنگ بر مواضع دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
آنچه راه گلو را بگیرد، لقمۀ بزرگ که از حلق فرو نرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوله
تصویر گلوله
هر چیز گرد و به هم پیچیده مثلاً گلولۀ نخ، گلولۀ پنبه، در امور نظامی جسم مخروطی شکل فلزی که با سلاح گرم شلیک می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوکزید
تصویر گلوکزید
اسم عمومی مشتقات گلوکز که در بسیاری از نباتات وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوتن
تصویر گلوتن
ذخیرۀ پروتئینی غلات که در صنایع غذایی و چسب سازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به گلو. قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
فرهنگ لغت هوشیار
گلوبند، هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بکسی فرستند مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آنرا بهدیه فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوند
تصویر گلوند
مرسله را گویند، یعنی هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بجائی فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
کمانی که بوسیله آن گلوله اندازند: قوس قزح گلوله کمان خیال ماست گنجشگ کس مباد نشیند ببام تو. (قاسم مشهدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تهیه گلوله در کارخانه: ایجاد کارخانه گلوله ریزی (بزمان ناصر الدین شاه)
فرهنگ لغت هوشیار