- گلو
- حلق
معنی گلو - جستجوی لغت در جدول جو
- گلو
- مجرای غذا و دم در درون گردن را گویند
- گلو ((گِ یا گَ))
- قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق، لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی)، پیش چیزی (کسی) گیر کردن سخت خواهان آن کس بودن
- گلو
- قسمت عقب دهان که از بالا به دهان و از طرف پایین به مری و قصبه الریه اتصال دارد، حلق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوز
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوژ
سوراخ تنور نان پزی
فندق
فندق
فرانسوی نای از ساز ها
چاک نای
ساچمه
آنژین
پرخور، شکم پرست، بسیار خوار
ماده ای جامد، سفید رنگ، بی بو، شیرین و غیرسمی که از هیدرولیز نشاسته، نیشکر و گلوکزیدها حاصل می شود و در تهیۀ شراب، شربت، شیرینی و در پزشکی کاربرد دارد
مجرای خوراک در حلق، بلعوم، حلقوم
هر ماده ای که در آن قند وجود دارد
بریلیوم، عنصر فلزی کمیاب، نقره فام، سخت و شکننده که از لحاظ شیمیایی شبیه منیزیم است و آلیاژهای آن در ساختن هواپیما و موشک به کار می رود، گلوسینوم
زیوری که زنان به گردن خود می بندند، آنچه برای زینت به گردن ببندند، گردن بند
هر چیز بسیار شیرین، آنچه گلو را بسوزاند
آنچه به رسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
آنکه یا آنچه گلوی جانداری را ببرد، برندۀ گلو
کمانی که با آن گلولۀ گلی می انداختند، کمان گروهه
عمل ریختن گلوله های پیاپی توپ یا تفنگ بر مواضع دشمن
آنچه راه گلو را بگیرد، لقمۀ بزرگ که از حلق فرو نرود
هر چیز گرد و به هم پیچیده مثلاً گلولۀ نخ، گلولۀ پنبه، در امور نظامی جسم مخروطی شکل فلزی که با سلاح گرم شلیک می شود
اسم عمومی مشتقات گلوکز که در بسیاری از نباتات وجود دارد
ذخیرۀ پروتئینی غلات که در صنایع غذایی و چسب سازی کاربرد دارد
منسوب به گلو. قسمت فاصله بین طاق عمارت و دیوار که بر آن نقاشی و گچ بری کنند و آن بمنزله گلو طاق و سقف است: صفه ای تا فلک سر آورده گیلوی طاق او بر آورده (نظامی هفت پیکر. چا. استانبول 211 چا. ارمغان. 254)
گلوبند، هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بکسی فرستند مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آنرا بهدیه فرستند
مرسله را گویند، یعنی هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بجائی فرستند
کمانی که بوسیله آن گلوله اندازند: قوس قزح گلوله کمان خیال ماست گنجشگ کس مباد نشیند ببام تو. (قاسم مشهدی)
تهیه گلوله در کارخانه: ایجاد کارخانه گلوله ریزی (بزمان ناصر الدین شاه)