دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی شمال باختری ورزقان و 12500گزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل ودارای 499 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و درخت تبریزی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 21هزارگزی شمال باختری ورزقان و 12500گزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل ودارای 499 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و درخت تبریزی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
در اوستا گره (گلو) ، پهلوی گروک، سانسکریت گله، لاتینی گولا، ارمنی کول (فروبرده، بلعیده) ، کردی گرو، افغانی غاره، غرئی (گردن، قصبهالریه) ، استی قور (غیرقطعی) ، سنگلیچی غر، خوانساری گلی، دزفولی گلی، گیلکی گولی، کردی گئورو، گئوری (گلو، معبر تنگ) ، گئوری، گریو، گوری. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). حلق. حلقوم. (برهان) (آنندراج) (دهار). مجرای غذا و دم در درون گردن: ذبح، ذباح، ذبحه، درد گلو. شکیکه. ذمط، گلو بریدن کسی را. ذعط، گلو بریدن کسی را. ذکاه، گلو بریدن گوسپند را. اجترار، جره برآوردن شتر از گلو. تهوید، آواز به گلو برگردانیدن بنرمی. جرض، به گلو درماندن طعام و جز آن. جرجره، آواز کردن گلو. جائر، به گلو درماندگی چیزی. جرثومۀ، سرنای گلو. حز، گلوی آسیای. فحفحه، عارض شدن گرفتگی در گلو در آواز. (منتهی الارب) : راست گویی که در گلوش کسی پوشکی را همی بمالد گوش. شهید. به خروش اندرش گرفته غریو به گلو اندرش بمانده غرنگ. منجیک. فروهشته بر گردن افراخته چو نای دم اندر گلو ساخته. فردوسی. ای دیده هاچو دیدۀ غوک آمده برون گویی که کرده اند گلوی ترا خبه. فرخی (دیوان ص 455). بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی. منوچهری. گر بلبل بسیارگو بست از فراق گل گلو گلگون صراحی بین در او بلبل بگفتار آمده. خاقانی. ناچخی راند بر گلوش دلیر چون بر اندام گور پنجۀ شیر اژدها را درید کام و گلو ناچخ هشت مشت شش پهلو. نظامی (هفت پیکر ص 75). گلوی خویش عبث پاره میکند بلبل چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند. صائب (از آنندراج). - امثال: از گلو بیرون کشیدن، به جبر و عنف چیزی را از کسی ستدن. از گلوی خود بریدن و به دیگران دادن، کنایه است از خودگذشتگی و بخشش بسیار. در گلو گیر کردن. گریه به گلو، آمادۀ گریه. اشک در مشک. گریه گلوی کسی را گرفتن، بغض کردن. آمادۀ گریه کردن بودن. گلو پیش کسی گیر کردن یا گیر کردن گلو پیش کسی، عاشق کسی شدن. گلو هفت بند دارد، کنایه از آن است که به تأمل و اندیشه بسیار سخن باید گفت. مال خود در گلوی خود فرونرفتن، از خود دریغ داشتن بخیل، مالی را بسبب بخل فراوان
در اوستا گَرَه (گلو) ، پهلوی گروک، سانسکریت گَلَه، لاتینی گولا، ارمنی کول (فروبرده، بلعیده) ، کردی گَرو، افغانی غاره، غرئی (گردن، قصبهالریه) ، استی قور (غیرقطعی) ، سنگلیچی غر، خوانساری گلی، دزفولی گلی، گیلکی گولی، کردی گئورو، گئوری (گلو، معبر تنگ) ، گئوری، گریو، گوری. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). حلق. حلقوم. (برهان) (آنندراج) (دهار). مجرای غذا و دم در درون گردن: ذبح، ذباح، ذبحه، درد گلو. شکیکه. ذمط، گلو بریدن کسی را. ذعط، گلو بریدن کسی را. ذکاه، گلو بریدن گوسپند را. اجترار، جره برآوردن شتر از گلو. تهوید، آواز به گلو برگردانیدن بنرمی. جرض، به گلو درماندن طعام و جز آن. جرجره، آواز کردن گلو. جائر، به گلو درماندگی چیزی. جرثومۀ، سرنای گلو. حز، گلوی آسیای. فحفحه، عارض شدن گرفتگی در گلو در آواز. (منتهی الارب) : راست گویی که در گلوش کسی پوشکی را همی بمالد گوش. شهید. به خروش اندرش گرفته غریو به گلو اندرش بمانده غرنگ. منجیک. فروهشته بر گردن افراخته چو نای دم اندر گلو ساخته. فردوسی. ای دیده هاچو دیدۀ غوک آمده برون گویی که کرده اند گلوی ترا خبه. فرخی (دیوان ص 455). بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی. منوچهری. گر بلبل بسیارگو بست از فراق گل گلو گلگون صراحی بین در او بلبل بگفتار آمده. خاقانی. ناچخی راند بر گلوش دلیر چون بر اندام گور پنجۀ شیر اژدها را درید کام و گلو ناچخ هشت مشت شش پهلو. نظامی (هفت پیکر ص 75). گلوی خویش عبث پاره میکند بلبل چو گل شکفته شود در چمن نمی ماند. صائب (از آنندراج). - امثال: از گلو بیرون کشیدن، به جبر و عنف چیزی را از کسی ستدن. از گلوی خود بریدن و به دیگران دادن، کنایه است از خودگذشتگی و بخشش بسیار. در گلو گیر کردن. گریه به گلو، آمادۀ گریه. اشک در مشک. گریه گلوی کسی را گرفتن، بغض کردن. آمادۀ گریه کردن بودن. گلو پیش کسی گیر کردن یا گیر کردن گلو پیش کسی، عاشق کسی شدن. گلو هفت بند دارد، کنایه از آن است که به تأمل و اندیشه بسیار سخن باید گفت. مال خود در گلوی خود فرونرفتن، از خود دریغ داشتن بخیل، مالی را بسبب بخل فراوان
کنایه از خوردن و شهوت طعام: مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو به صورت بشری ور به سیرت مگسی. ناصرخسرو. ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو هرکه از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو. مولوی. کآن گدایی که بجد می کرد او بهر یزدان بود نی بهر گلو. مولوی. ور بکردی نیز از بهر گلو آن گلو از نور حق دارد علو. مولوی. چون حقیقت پیش او فرج و گلوست کم بیان کن پیش او اسرار دوست. مولوی. ای بسا ماهی در آب دوردست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی
کنایه از خوردن و شهوت طعام: مکن ز بهر گلو خویشتن هلاک و مرو به صورت بشری ور به سیرت مگسی. ناصرخسرو. ایر و گلو، ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو هرکه از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو. مولوی. کآن گدایی که بجد می کرد او بهر یزدان بود نی بهر گلو. مولوی. ور بکردی نیز از بهر گلو آن گلو از نور حق دارد علو. مولوی. چون حقیقت پیش او فرج و گلوست کم بیان کن پیش او اسرار دوست. مولوی. ای بسا ماهی در آب دوردست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی
قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق، لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی)، پیش چیزی (کسی) گیر کردن سخت خواهان آن کس بودن
قسمت جلوی گردن، مجرای غذا و هوا در درون گردن، حلق، لوله یا مجرای باریکی که یک مخزن را به دهانه پیوند می دهد (فنی)، پیش چیزی (کسی) گیر کردن سخت خواهان آن کس بودن
دیدن گلو درخواب، دلیل بر امانت است و گذاردن وام. اگر بیند که گلویش از آفت ها سالم بود، دلیل که امانت نگهدارد و وام بگذارد، اگر بیند که رنجی در گلوی پدید آمد، تاویلش به خلاف این است. اگر در خواب گلوی خود را فراخ بیند، دلیل که روزی بر وی فراخ شود. اگر تنگ بیند، دلیل که امانت نگهدارد. محمد بن سیرین گلو معرف صداقت یا عدم صداقت شماست در مقابل دیگران و کسانی که با آن ها معاشرت یا معامله دارید. اگر خواب ببینید گلویتان درد می کند دروغ می گوئید یا مجبور به دروغ گوئی می شوید. اگر در خواب ببینید که گلوی شما متورم شده نشان آن است که رازی دارید و نمی توانید راز نهفته خویش را با دیگران در میان بنهید یا عقده و کینه ای بردل شما فشار می آورد و بالاخره در روزهای آینده این حالت در زندگی شما پیدا می شود. اگر در خواب ببینید گلوی سالمی دارید با مردم صدیق و راستگو هستید. اگر دیدید دیگری گلو درد دارد و نزد شما گلو درد خود را ابراز می کند به شما درغ خواهد گفت. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن گلویی زیبا در خواب، نشانه یافتن مقامی بالاتر در زندگی است. ۲ـ اگر خواب ببینید گلوی شما درد می کند، نشانه آن است که هنگام ارزیابی دوست خود، متوجه می شوید که او شما را فریب داده است. . دیدن گلو درخواب، دلیل بر خرج و دخل بود و هر زیادت و نقصان که درگلو بیند. دلیل بر خرج و دخل است.
دیدن گلو درخواب، دلیل بر امانت است و گذاردن وام. اگر بیند که گلویش از آفت ها سالم بود، دلیل که امانت نگهدارد و وام بگذارد، اگر بیند که رنجی در گلوی پدید آمد، تاویلش به خلاف این است. اگر در خواب گلوی خود را فراخ بیند، دلیل که روزی بر وی فراخ شود. اگر تنگ بیند، دلیل که امانت نگهدارد. محمد بن سیرین گلو معرف صداقت یا عدم صداقت شماست در مقابل دیگران و کسانی که با آن ها معاشرت یا معامله دارید. اگر خواب ببینید گلویتان درد می کند دروغ می گوئید یا مجبور به دروغ گوئی می شوید. اگر در خواب ببینید که گلوی شما متورم شده نشان آن است که رازی دارید و نمی توانید راز نهفته خویش را با دیگران در میان بنهید یا عقده و کینه ای بردل شما فشار می آورد و بالاخره در روزهای آینده این حالت در زندگی شما پیدا می شود. اگر در خواب ببینید گلوی سالمی دارید با مردم صدیق و راستگو هستید. اگر دیدید دیگری گلو درد دارد و نزد شما گلو درد خود را ابراز می کند به شما درغ خواهد گفت. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن گلویی زیبا در خواب، نشانه یافتن مقامی بالاتر در زندگی است. ۲ـ اگر خواب ببینید گلوی شما درد می کند، نشانه آن است که هنگام ارزیابی دوست خود، متوجه می شوید که او شما را فریب داده است. . دیدن گلو درخواب، دلیل بر خرج و دخل بود و هر زیادت و نقصان که درگلو بیند. دلیل بر خرج و دخل است.
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوز
فَندُق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پَندُک، بُندُق، گِلوز
آنچه به رسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
آنچه به رَسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند، چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آن ها که به نخ کشیده باشند، برای مِثال خواجۀ ما ز بهر گنده پسر / کرد از خایۀ شتر گلوند (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوژ
فَندُق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پَندُک، بُندُق، گِلوژ
دهی است از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد که در 6هزارگزی شمال باختری مشهد در کنار کشف رود واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 137 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه ارداک شهرستان مشهد که در 6هزارگزی شمال باختری مشهد در کنار کشف رود واقع است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 137 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار واقع در 35000گزی جنوب خاوری شهسوار و 2000هزارگزی راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار واقع در 35000گزی جنوب خاوری شهسوار و 2000هزارگزی راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)