جدول جو
جدول جو

معنی گزارشن - جستجوی لغت در جدول جو

گزارشن
گزارش، شرح و تفسیر قضیه، شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجام یافته
تصویری از گزارشن
تصویر گزارشن
فرهنگ فارسی عمید
گزارشن
(گُ رِ)
مرکّب از: گزار + شن، پسوند اسم مصدر، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تعبیر خواب. (برهان) :
چو بشنید دغدو گزارشن خواب...
رشیدی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
، شرح و تفسیر چیزی گفتن، ادا کردن سخن، گذشتن. (برهان)، رجوع به معانی گزارش شود
لغت نامه دهخدا
گزارشن
بیان اظهار، شرح تفسیر. یا گزارشن خواب. تعبیر خواب: چو بشنید دغدو گزاشن خواب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گزایان
تصویر گزایان
در حال گزند رساندن، گزاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوارون
تصویر گوارون
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، قوبا، بریون، گریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیردن
تصویر گزیردن
چاره کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گماریدن، برگماردن، گماشتن، برگماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گساردن
تصویر گساردن
خوردن، می خوردن، غم خوردن، کساردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذاردن
تصویر گذاردن
چیزی را در جایی قرار دادن، نهادن، گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاریدن
تصویر گزاریدن
گزاردن، ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
گزارش دهنده، مورخ، تعبیر کنندۀ خواب، طرح کننده، طراح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواردن
تصویر گواردن
خوب هضم شدن، هضم شدن غذا در معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر قضیه، شرح و تفصیل خبر یا کاری که انجام یافته
گزارش دادن: اطلاع دادن، خبر دادن
گزارش کردن: بیان کردن، تفسیر کردن، شرح دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن، برای مثال اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ رِ)
مرکّب از: گزار + ش، پسوند اسم مصدر، (حاشیۀ برهان چ معین)، تعبیر خواب را گویند. (برهان)، و بیان امور گذشته. (آنندراج) :
همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته برون آورید از نهفت
کس آن را گزارش نیارست کرد
پراندیشه شدشان دل و روی زرد.
فردوسی.
مر این خوابها را بجز پیش اوی
مگوی و ز نادان گزارش مجوی.
فردوسی.
و مر انگشتری را... ملوک را به ولایت و ملک گزارش کنند و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان. (نوروزنامه) ، شرح و تفسیر و عبارت هم آمده است. (برهان) :
مرین دین به را بیاراستند
از این دین گزارش همی خواستند.
فردوسی.
چو آن ترکیب را کردند خارش
گزارنده چنین کردش گزارش.
نظامی.
پازند گزارش کتاب صحف ابراهیم است و ابستا گزارش آن. (صحاح الفرس)،
و رجوع به گزاردن شود.
، گفتن و ادا کردن سخن. رجوع به گزاردن شود، پیش کش، گذشتن. (برهان)، به این معنی گذارش است، عبور کردن. به این معنی گذارش است، تجاوز نمودن، ترک کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کسی را بکاری و شغلی منصوب کردن، نشان دادن چیزی: غنچه بهار دهان از زفان (زفان از دهان) بگمارید. یعنی زبان از دهان بیرون آورد کنایه از اینکه بشکفت، تبسم کردن: گفت مختصر ملکی بود... این میگفت و می گمارید، شکفتن: اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین روان شد، خودنمایی کردن، یا گماریدن یاسه. بر آوردن آرزوی کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گساردن
تصویر گساردن
غم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن علاج کردن: ترا از یار نگزیرد بهر کار خدایست آن که بی مثل است و بی یار. (خسرو و شیرین. نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گزاینده گزند رساننده: حقا که شکر زهر شود تلخ و گزایان گر نام خلافش بنگاری بشکربر. (عنصری)، در حال گزند رساندن آزار کنان
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن بجا آوردن: که مرترا شغلی پیش آید هر چند ترا کفایت گزاردن آن باشد مستبد رای خویش مباش، پرداختن تادیه کردن (وام مالیات و غیره) : آن مرد در تذکره نگاه کرد و در آنجا نوشته بود که هزار درم وام دارم. پس آن مرد وام او بگزارد، رسانیدن تبلیغ کردن (پیغام پیغمبری و غیره) : رسول پیغامها گزارد و بهرام جواب این قدر داد که ملک حق و میراث من است، بیان کردن اظهار کردن: سخن گزاردن پاسخ گزاردن، شرح دادن تفسیر کردن، ترجمه کردن، صرف کردن خرج کردن: بدترین مال آنست که از حرام جمع آوری و باثام بگزاری، طرح نقاشی کردن، یا گزاردن حق. جزا دادن، حق چیزی را ادا کردن: اگر گفتم دعای می فروشان چه باشد ک حق نعمت میگزارم. (حافظ) یا گزاردن خواب. تعبیر کردن آن. یا گزاردن شغل. بجا آوردن شغل و کار: مر ترا شغلی پیش آید هر چند ترا کفایت گزاردن آن باشد مستبد رای خویش مباش. یا گزاردن فریضه. نماز گزاردن: گفت بیک تیمم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. یا گزاردن مال. پرداختن آن: قرار رفته بود که روز دیگر این مال بگزارد... یا گزاردن نماز. نماز خواندن نماز گزاردن، یا گزاردن وام. ادای دین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
رنجاندن رنجه کردن آسیب رسانیدن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
شرح و تفسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزارین
تصویر سزارین
عمل جراحی در زایمان غیر طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
بجای آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
تعبیر کننده خواب، مورخ، خبرنگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
((گُ رْ دَ))
ادا کردن، انجام دادن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
تعیین کردن، منصوب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
خبرنگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارشات
تصویر گزارشات
گزارش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارش
تصویر گزارش
تعبیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
اعلام، اعلامیه، اعلان، بیانیه، تفسیر، خبر، رپرتاژ، شرح، نقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادا کردن، بجای آوردن، پرداختن، تادیه، تادیه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد