گواردن گواردن گواریدن. لذیذ شدن. لذت دادن. گوارا بودن. گوارا گشتن. مهنا شدن. و رجوع به گواریدن شود، گواریدن. هضم شدن. تحلیل رفتن. گذشتن. و رجوع به گواریدن شود، هضم کردن. گذرانیدن. تحلیل بردن. و رجوع به گواریدن شود لغت نامه دهخدا
گماردن گماردن کسی را بر سر کاری گذاشتن، گُماریدَن، بَرگُماردَن، گُماشتَن، بَرگُماشتَن فرهنگ فارسی عمید
گزاردن گزاردن ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن، برای مِثال اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ - ۶۵۲) فرهنگ فارسی عمید