جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گماردن

گماردن

گماردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گُماریدَن، بَرگُماردَن، گُماشتَن، بَرگُماشتَن
گماردن
فرهنگ فارسی عمید

گماردن

گماردن
کسی را بکاری و شغلی منصوب کردن، نشان دادن چیزی: غنچه بهار دهان از زفان (زفان از دهان) بگمارید. یعنی زبان از دهان بیرون آورد کنایه از اینکه بشکفت، تبسم کردن: گفت مختصر ملکی بود... این میگفت و می گمارید، شکفتن: اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین روان شد، خودنمایی کردن، یا گماریدن یاسه. بر آوردن آرزوی کسی
فرهنگ لغت هوشیار

گماردن

گماردن
پهلوی گومارتن. (از گمار + دن =تن، پسوند مصدری) پازند گوماردن، افغانی گومارال (واگذاردن، تسلیم کردن) ، ارمنی گومارل. (جمع کردن) فرستادن، تسلیم کردن. رجوع به فرستادن شود. اجازه و رخصت دادن. سفارش کردن. نصب کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
ای جهانداری کاین چرخ ز توحاجت خواست
که تو بر لشکر بدخواهانْش بگمار مرا.
منطقی.
جود هلاک خزانه باشد و هر روز
تازه هلاکی تو بر خزانه گماری.
فرخی.
هر جاکه مهوسی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.
سعدی (ترجیعات).
- جان و دل گماردن به چیزی، علاقه بدان بستن. شیفتۀ آن شدن:
هرکه چیزی دوست دارد جان و دل به روی گمارد
هرکه محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد.
سعدی (طیبات).
- دیده به چیزی گماردن، دیده دوختن. بدان توجه کردن:
اگر دیده به گردون بر گمارد
ز بیمش پاره پاره گردد آور.
ابوشعیب
لغت نامه دهخدا