جدول جو
جدول جو

معنی گزارشگر

گزارشگر
گزارش دهنده، مورخ، تعبیر کنندۀ خواب، طرح کننده، طراح
تصویری از گزارشگر
تصویر گزارشگر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گزارشگر

گزارشگر

گزارشگر
مُرَکَّب اَز: گزارش + گر، پسوند شغل، (حاشیۀ برهان چ معین)، معبر وتعبیرکننده خواب. (برهان) (آنندراج) ، اداکننده. شرح کننده. تفسیرکننده. مفسر:
چارگوهر به سعی هفت اختر
شده بیرنگ را گزارشگر.
سنایی.
گزارشگر دفتر خسروان
چنین کردمهد گزارش روان.
نظامی.
، آورنده، برنده، قبول کننده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گزارشگری

گزارشگری
شغل و عمل گزارشگر، تهیۀ گزارش، شرح و بیان، تفسیر، برای مِثال گزارندۀ داستان دری / چنین داد نظم گزارشگری (نظامی۵ - ۸۰۵)
گزارشگری
فرهنگ فارسی عمید

گزارشگری

گزارشگری
بیان اظهار، شرح تفسیر: گزارنده داستان دری چنین داد نظم گزارشگری. (نظامی)، طرح (نقاشی)
فرهنگ لغت هوشیار

گزارشگری

گزارشگری
عمل شرح کردن و تفسیر نمودن:
گزارندۀ داستان دری
چنین داد نظم گزارشگری.
نظامی.
چو زین گونه کرد آن گزارشگری.
نظامی.
و رجوع به گزارشگر شود
لغت نامه دهخدا