جدول جو
جدول جو

معنی کمپ - جستجوی لغت در جدول جو

کمپ
اردوگاه، محل تشکیل اردو، محل نگه داری آوارگان و اسرای جنگی
تصویری از کمپ
تصویر کمپ
فرهنگ فارسی عمید
کمپ
اردوگاه، خیمه گاه
تصویری از کمپ
تصویر کمپ
فرهنگ لغت هوشیار
کمپ
((کَ))
اقامتگاهی ارزان قیمت که با استفاده از چادر یا کاروانک در آن اقامت می کنند، اردوگاه، اردو (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمپیر
تصویر کمپیر
پیر سال خورده، فرتوت، گنده پیر، برای مثال بود کمپیری نودساله کلان / پرتشنج روی و رنگش زعفران (مولوی - ۸۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپلکس
تصویر کمپلکس
عقده، امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود، دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، پیوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپانی
تصویر کمپانی
شرکت بزرگ دارای فعالیت های تولیدی، خدماتی یا مالی وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپوت
تصویر کمپوت
میوه ای که در شربت قند پخته شود، کنسرو این مادۀ خوراکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپوزیسیون
تصویر کمپوزیسیون
تنظیم نور، زاویۀ دروبین و مکان شخص یا شیء هنگام عکاسی، فیلمبرداری یا نقاشی، ترکیب بندی، در موسیقی آهنگ سازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپرسور
تصویر کمپرسور
وسیله ای برای متراکم کردن بخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپلت
تصویر کمپلت
کامل، به طور کامل، به تمامی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کامیون که قسمت عقب آن به وسیلۀ کمپرسور از جای خود بلند شود و بار را بر زمین خالی کند
فرهنگ فارسی عمید
پارچه ای که برای تسکین درد یا قطع خونریزی روی عضوی از بدن گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپیوتر
تصویر کمپیوتر
کامپیوتر، دستگاهی الکترونیکی دارای حافظه ای با حجم زیاد برای ذخیره سازی و پردازش سریع اطلاعات، انجام محاسبات، تنظیم و کنترل ماشین آلات، رایانه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ پُ)
خوشاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمپوت شود
لغت نامه دهخدا
داغلت نهادن، بیش همفشاری در خودرو (اتوموبیل)، بر هم فشردن وقتی کمپرسور موتور بیش از حد لزوم فعالیت کند می گویند کمپرس میکند (و این از عیوب موتور است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپانی
تصویر کمپانی
شرکت تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپانی باشی
تصویر کمپانی باشی
هنبازه سالار رئیس کمپانی مدیر شرکت: (دیشب آمده اند در خانه کمپانی باشی و سر خود و سرپسر و یک کنیزش را بریده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپایه
تصویر کمپایه
کسی که رتبه و مقام او پست باشد دون مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپرس
تصویر کمپرس
عمل دستگاه متراکم کننده گاز بنزین و بخار موتور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپرسور
تصویر کمپرسور
دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپوت
تصویر کمپوت
میوه ای که در شربت قند یا شکر پخته شده و آن اقسامی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپوزیسیون
تصویر کمپوزیسیون
ترکیب اشیا طرح، ابداع و ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپیر
تصویر کمپیر
پیر سالخورده و فرتوت
فرهنگ لغت هوشیار
اتومبیلی که قسمت عقب آن که محل بار است بوسیله یک پیستون کمپرسور بلند شده بار را تخلیه مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ رِ سُّ))
دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می کند، دستگاهی که گازها یا بخارها از جمله هوا را متراکم سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمپانی
تصویر کمپانی
((کُ))
شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود، اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمپرس
تصویر کمپرس
((کُ پْ رِ))
تکه پارچه خیسی که روی قسمت زخم شده یا ملتهب بیمار می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمپلت
تصویر کمپلت
((کُ پِ لِ))
کامل، کاملاً
فرهنگ فارسی معین
((کُ پِ رِ))
نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمپوت
تصویر کمپوت
((کُ))
میوه ای که در شربت قند یا شکر پخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمپوزیسیون
تصویر کمپوزیسیون
((کُ پُ))
ترکیب، ترکیب بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمپیر
تصویر کمپیر
((کَ))
پیر، سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمپین تبلیغاتی
تصویر کمپین تبلیغاتی
برنامه آگهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمپین راه انداختن
تصویر کمپین راه انداختن
Campaign
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لرزش، ارتعاش
دیکشنری اردو به فارسی