جدول جو
جدول جو

معنی کمپرسور

کمپرسور((کُ رِ سُّ))
دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می کند، دستگاهی که گازها یا بخارها از جمله هوا را متراکم سازد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کمپرسور

کمپرسور

کمپرسور
دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن
کمپرسور
فرهنگ لغت هوشیار

کمپرسور

کمپرسور
دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می کند. (فرهنگ فارسی معین) ، در ماشینهای دیزل مخزنی است که هوای موتور را در خود حبس کند تا برای استفادۀ ترمزها و قسمتهای دیگر به کار رود. (فرهنگ فارسی معین).
- سوپاپ کمپرسور، دریچۀ اطمینانی است که روی مخزن کمپرسور نصب کنند تا مازاد گاز کمپرسور را در موقع لزوم خارج کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کمپرسی

کمپرسی
اتومبیلی که قسمت عقب آن که محل بار است بوسیله یک پیستون کمپرسور بلند شده بار را تخلیه مینماید
فرهنگ لغت هوشیار

کمپرسی

کمپرسی
نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند
فرهنگ فارسی معین

کمپرسی

کمپرسی
نوعی کامیون که قسمت عقب آن به وسیلۀ کمپرسور از جای خود بلند شود و بار را بر زمین خالی کند
فرهنگ فارسی عمید

کمپرسی

کمپرسی
اتومبیلی که قسمت عقب آن که محل بار است به وسیلۀ یک پیستون کمپرسور بلند شده بار را تخلیه می نماید. (فرهنگ فارسی معین).
- کامیون کمپرسی، کامیونی که کمپرسی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کمرسار

کمرسار
تنگ اسب که عبارت از بند اسب است. (آنندراج). تنگ اسب. بند اسب. (فرهنگ فارسی معین) ، اِبزام. اِبزیم. ابزین. زبان مانندی که در کمربند باشد و در حلقه سر دیگر بند گردد. نر قلاب. زبانۀ قلاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبانه مانندی که در سر کمربند باشد و در حلقۀ سر دیگر بند گردد و سگک. (ناظم الاطباء). الابزیم، زبانۀ پیش بند یعنی کمرسار. (دهار) ، ناحیت کمر، کمرسار کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مورسور

مورسور
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع در 22 هزارگزی جنوب باختر لردگان با 1372 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا