جدول جو
جدول جو

معنی کشفت - جستجوی لغت در جدول جو

کشفت
(کَ شَ / کُ شُ)
عبادت خانه یهود و کنیسه. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ظاهراً دگرگون شدۀ کنشت است. رجوع به کنشت شود
لغت نامه دهخدا
کشفت
(قَ شُ دَ)
پراکندگی. پریشانی، پژمردگی. (ناظم الاطباء). رجوع به کشفتن شود
لغت نامه دهخدا
کشفت
پراکندگی، پریشانی، پژمردگی
تصویری از کشفت
تصویر کشفت
فرهنگ لغت هوشیار
کشفت
((کَ شَ))
پراکنده، پریشان، سوم شخص مفرد ماضی از «کشفتن»
تصویری از کشفت
تصویر کشفت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلفت
تصویر کلفت
درشت، ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنفت
تصویر کنفت
چرکین، کثیف، ضایع، شرمسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشفته
تصویر کشفته
افسرده، پژمرده، برای مثال فسرده دیدم چو اختر کشفته لبش / دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب (عثمان مختاری - ۳۱)، پراکنده، متفرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشفتن
تصویر کشفتن
شکافتن، گشودن، پراکنده ساختن
پژمرده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کدفت
تصویر کدفت
کاسۀ سر، سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرفت
تصویر کرفت
پلید، چرکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
منقار پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
سیفلیس، آسیب، آزار، کنایه از هنگام نفرین یا توهین به کسی گفته می شود، زهر مار مثلاً کوفت! این قدر حرف نزن، بیماری، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
زن خدمتکار، مشقت، سختی، رنج و زحمت
فرهنگ فارسی عمید
(کَ شَ / کُ شُ تَ / تِ)
پژمرده. خزان رسیده. (ناظم الاطباء) :
تا در بهار خوب و شکفته شود چمن
تا در خزان تباه و کشفته شود رزان.
امیرمعزی.
فسرده دیدم چون اخگر کشفته لبش
دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب.
مختاری.
بدم شکفته چنان کزدم نسیم درخت
شدم کشفته چنان از تف سموم گیاه.
عبدالواسع جبلی.
همیشه تا که سمن راکند شکفته بهار
همیشه تا که چمن را کند کشفته خزان
شکفته باد رخ ناصح تو پیوسته
کشفته باد دل حاسد تو جاویدان.
عبدالواسع جبلی.
این درد و غم و محنت و رنجم بفزوده
وان جان و دل و دیده و دینم بکشفته.
عبدالواسع جبلی.
شد باغ شکفته چو بهشت ملک العرش
شد راغ کشفته چو حسود ثقه الدین.
عبدالواسع جبلی.
ز تو باغ گردد کشفته به آذر
ز توراغ گردد شکفته به نیسان.
عبدالواسع جبلی.
، پراکنده شده. پریشان شده. (از برهان) (از ناظم الاطباء) :
یکی را خانه شادی کشفته
یکی را باغ پیروزی شکفته.
(ویس و رامین).
قرارم چون شکسته کاروان است
روانم چون کشفته دودمان است.
(ویس و رامین).
بریده باد بندجان شهرو
کشفته باد خان و مان ویرو.
(ویس و رامین).
کنون پیش از این کاین کشفته سپاه
شکست آرد و کار گردد تباه.
اسدی.
این کشفته کند روان چو سموم
وان شکفته کند جهان چو نسیم.
عبدالواسع جبلی.
خصمت کشفته رای و محبت شکفته روی
از رای چون ستاره و روی چو ماه تست.
عبدالواسع جبلی.
، معدوم شده. از بین رفته. نابود شده. (از برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ کَ / کِ دَ)
گشودن. شکافتن. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان).
- برکشفتن، گشودن. (از ناظم الاطباء). برداشتن:
دل برگرفته ام ز بد و نیک روزگار
تا پرده های راز فلک برکشفته ام.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
، پراکنده شدن. پریشان شدن. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از برهان) :
دولت آنها فرتوت شد و کار کشفت
هرکه فرتوت شود هرگز برنا نشود.
منوچهری.
کشفتند بزم می رودو باد
پراکنده شد انجمن مست و شاد.
اسدی.
، پژمرده شدن. پژمرده گشتن. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
شکفته بدم چون به نیسان درخت
کشفته شدم چون به آبان گیاه.
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری).
، نابود و معدوم شدن. (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (برهان).
- برکشفتن یا بکشفتن، نابود کردن:
سخنهائی چنان دلگیرگفتی
که خانه صابری را برکشفتی.
(ویس و رامین).
بکشفت سپهر باز بنیادم
بشکست زمانه باز پیمانم.
مسعودسعد.
چو زر به سایل بخشی بدست خویش مده
که از نهیب تو گردد بر او کشفته نگار.
حکیم سوزنی
لغت نامه دهخدا
بمعنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد، آسیب، ضربه و کتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفت
تصویر کیفت
هماورد، روزی گذران
فرهنگ لغت هوشیار
یافتنی آشکاره منسوب به کشف مربوط به کشف: آنچه دانستنی و کشفی و کردنی باشد بداند و بگوید. (اوصاف الاشراف)
فرهنگ لغت هوشیار
شرمزده و افسرده وجهه خود را از دست داده: دختر یک باره کنف شد و احساس حقارت شدیدی کرد، دارای چین و چروک و کثیف شده (پارچه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفت
تصویر کرفت
پلید، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
خدمتکار، کنیز، خادمه، زن پرستار درشت و ناهموار، گنده، زشت، ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدفت
تصویر کدفت
کاسه سر: (بجان دوست که گر صد هزار سال بر آید نه ممکن است که سودا برون رود ز کدفتم) (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفت
تصویر شکفت
تعجب و عجب و شگفت و حیرت، گشودگی
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن، گشودن، پراکنده کردن پریشان ساختن، پژ مرده کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شکافته، گشوده. پراکنده کرده پریشان ساخته، پژ مرده مقابل شکفته: یکی را خانه شادی کشفته یکی را باغ پیروزی شکفته. (ویس ورامین)، معدوم نابود شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفت
تصویر شکفت
((ش کَ))
غار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
((کُ فَ))
مشقت، رنج، زحمت، سختی، خدمتکار زن، کنیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
((کُ لُ))
ستبر، ضخیم
کلفت بار کسی کردن: سخنان تلخ و زننده به او گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرفت
تصویر کرفت
((کِ رِ))
پلیدی، نجاست، چرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنفت
تصویر کنفت
((کِ نِ))
شرمسار، خجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
صدمه ای که از سنگ و مشت و لگد برسد، آسیب، صدمه، اندوه، بیماری سفلیس، نوعی ناسزا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشفتن
تصویر کشفتن
((کُ شُ یا کَ شَ تَ))
گشودن، شکافتن، پژمرده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشفته
تصویر کشفته
((کُ شُ تِ یا کَ شَ تَ))
پریشان، پراکنده، پژمرده، افسرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
ضخیم
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار، فیلمبرداری
دیکشنری اردو به فارسی