جدول جو
جدول جو

معنی کلفت

کلفت((کُ فَ))
مشقت، رنج، زحمت، سختی، خدمتکار زن، کنیز
تصویری از کلفت
تصویر کلفت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کلفت

کلفت

کلفت
خدمتکار، کنیز، خادمه، زن پرستار درشت و ناهموار، گنده، زشت، ضخیم
کلفت
فرهنگ لغت هوشیار

کلفت

کلفت
ستبر، ضخیم
کلفت بار کسی کردن: سخنان تلخ و زننده به او گفتن
کلفت
فرهنگ فارسی معین

کلفت

کلفت
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن است و 577 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

کلفت

کلفت
درشت و ناهموار را خوانند. (برهان). گنده و درشت و ناهموار. (غیاث). زشت و ناهموار. (آنندراج). ضخیم. ستبر. (فرهنگ فارسی معین). در تداول عامه، ضخیم. ضخم. حجیم. سطبر. زَفت. هنگفت. تناور. قطور. مقابل نازک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به پوست کلفت، سبیل کلفت، کمر کلفت، گردن کلفت، لب کلفت شود، در تداول عامه، درشت. خشن. (فرهنگ فارسی معین). سخن درشت. دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف کلفت، سخن زشت و درشت ناخوشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت بار کسی کردن، دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت پران، کلفت گو. در تداول عامه، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود.
- کلفت پراندن، به بزرگتر و شریف تر از خودی سخنان درشت و کنایات زشت گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- کلفت پرانی، چگونگی کلفت پران. کلفت گویی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- کلفت گفتن، در تداول عامه، سخنان درشت و توهین آمیز گفتن. (فرهنگ فارسی معین). سخنان زننده گفتن. سخنان درشت و خشن گفتن. دشنام گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبات قبل شود.
- کلفت گو، آنکه کلفت گوید. کلفت پران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت پران شود.
- کلفت گوی. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کلفت گویی، چگونگی کلفت گوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلفت پرانی. و رجوع به کلفت گو و کلفت پرانی شود.
- کلفت و زمخت، از اتباع است. سخن درشت و دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت و زمخت گفتن. رجوع به کلفت گفتن و ترکیب قبل شود.
، بلند و جهوری (در آواز) : صدا کلفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، متمول. ثروتمند: مرد کلفتی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کلفت

کلفت
کلفه. سختی. رنج. مشقت. (فرهنگ فارسی معین). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. (ناظم الاطباء). دشواری. رنج. مشقت. ج، کُلَف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخوخت و مراعات کبرسن استعفا خواسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). او را آنجایگاه بگذاشت و صیانت او از کلفت سفر و مشقت خطر رعایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 239). و رجوع به کلفه شود، تکلیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، درخواستن چیزی از کسی که او را از آن رنج بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا