جدول جو
جدول جو

معنی کشفتن

کشفتن((کُ شُ یا کَ شَ تَ))
گشودن، شکافتن، پژمرده کردن
تصویری از کشفتن
تصویر کشفتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کشفتن

کشفتن

کشفتن
شکافتن، گشودن، پراکنده کردن پریشان ساختن، پژ مرده کردن، معدوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار

کشفتن

کشفتن
گشودن. شکافتن. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان).
- برکشفتن، گشودن. (از ناظم الاطباء). برداشتن:
دل برگرفته ام ز بد و نیک روزگار
تا پرده های راز فلک برکشفته ام.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
، پراکنده شدن. پریشان شدن. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از برهان) :
دولت آنها فرتوت شد و کار کشفت
هرکه فرتوت شود هرگز برنا نشود.
منوچهری.
کشفتند بزم می رودو باد
پراکنده شد انجمن مست و شاد.
اسدی.
، پژمرده شدن. پژمرده گشتن. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
شکفته بدم چون به نیسان درخت
کشفته شدم چون به آبان گیاه.
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری).
، نابود و معدوم شدن. (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (برهان).
- برکشفتن یا بکشفتن، نابود کردن:
سخنهائی چنان دلگیرگفتی
که خانه صابری را برکشفتی.
(ویس و رامین).
بکشفت سپهر باز بنیادم
بشکست زمانه باز پیمانم.
مسعودسعد.
چو زر به سایل بخشی بدست خویش مده
که از نهیب تو گردد بر او کشفته نگار.
حکیم سوزنی
لغت نامه دهخدا

آشفتن

آشفتن
پریشان شدن شوریده گشتن، مختل شدن (امور) هرج و مرج ایجاد شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن، بهیجان آمدن آتشی شدن، شورش کردن انقلاب، شیفته شدن، رنجیدن از سرگران شدن با
فرهنگ لغت هوشیار

کشفته

کشفته
افسرده، پژمرده، برای مِثال فسرده دیدم چو اختر کشفته لبش / دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب (عثمان مختاری - ۳۱)، پراکنده، متفرق
کشفته
فرهنگ فارسی عمید

کافتن

کافتن
شکافتن، چاک دادن، برای مِثال سپاه آن صدف ها همی کافتند / به خروار درّ هر کسی یافتند (اسدی - ۱۲۵)، سوراخ کردن، کندن، حفر کردن
کافتن
فرهنگ فارسی عمید

شکفتن

شکفتن
باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن
شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
شکفتن
فرهنگ فارسی عمید

کوفتن

کوفتن
کوبیدن، چیزی را با سنگ یا چوب یا آلت دیگر زدن و خرد کردن
آسیب رساندن
کوفتن
فرهنگ فارسی عمید