- کابیدن
- کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
معنی کابیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- کابیدن
- کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
- کابیدن ((دَ))
- جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کاویدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
التماس کردن
ابتحاث
در خور سابیدن ساییدنی
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
از راه گشتن، منحرف شدن، کج رفتن
یافتن، پیدا کردن، به دست آوردن، حاصل کردن
لابه کردن، زاری کردن، فروتنی کردن، درخواست کردن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵) ، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
منسوب به} کابی {} و آن پوست پاره را بجواهر بیاراست و بفال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت او بود در همه جنگها) (فارسنامه ابن البلخی)
کافید کافد خواهد کافید بکاف کافنده کافیده) کاویدن کندن، جستجو کردن تفحص کردن، شکافتن
کاستن و کم شدن
کاشتن، زراعت کردن
جستجو کردن
درهم شدن، آشفتن، ژولیدن
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
محنرف کردن از راه، بضلالت افکندن، اضلال، از راستی به کژی افکندن
یافتن: چون زحبس دام پای او شکست نفس لوامه بر او یابید دست
درخشیدن، گرم شدن
خودستایی کردن، لاف و گزاف گفتن
ساییدن، برای مثال به بالا ستاره بساید همی / تنش را زمین برگراید همی (فردوسی - ۲/۱۷۶ حاشیه)
کاستن، لاغر شدن