جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کاهیدن

کاهیدن

کاهیدن
کاستن. کم شدن. نقصان یافتن. (برهان) :
از امروز تا سال هشتاد وپنج
بکاهدش رنج و ببالدش گنج.
فردوسی.
از آن زر بجایست و ما برگذار
که چون ما نکاهد وی از روزگار.
فردوسی.
ز اندوه نهفته جان بکاهد
کاهیدن جان خود که خواهد؟
نظامی.
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد.
سعدی.
، کم کردن. کاستن:
تو با خویشتن خادمان بر براه
ز راه و ز آیین شاهان مکاه.
فردوسی.
چرا نگویم، کو را سخا همی گوید
که نام خویش بیفزای و مال خویش بکاه.
فرخی.
بزرگ بود همیشه وزارت و بتو باز
بزرگتر شد، یارب تو برفزای ومکاه.
فرخی.
لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید؟
گر باشم و گر نه، نه فزایی و نه کاهی.
انوری.
، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف). ضعیف و نحیف گردیدن. (برهان). نزار شدن. مقابل فربه شدن. رجوع به کاهش شود
لغت نامه دهخدا

چاهیدن

چاهیدن
چاییدن، سرما خوردن، مبتلا به زکام شدن، ناخوش شدن از سرماخوردگی، چایمان
چاهیدن
فرهنگ فارسی عمید

کالیدن

کالیدن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مِثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
کالیدن
فرهنگ فارسی عمید

کاویدن

کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مِثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
کاویدن
فرهنگ فارسی عمید

کابیدن

کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
کابیدن
فرهنگ فارسی عمید