جدول جو
جدول جو

معنی چرخشته - جستجوی لغت در جدول جو

چرخشته
(چَ خُ / خَ تَ / تِ)
دستگاهی شبیه منگنه از چوب، که میوه هایی از قبیل انگور و غیره را میفشرد و آب آنها را میگیرد. (شعوری ج 1 ص 349)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریشته
تصویر فریشته
فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، امشاسپند، امهراسپند، فروهنده، طایر قدس، ملک، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
جود، عطا، کرم، داد و دهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخنده
تصویر چرخنده
چرخ زننده،، گردنده، کسی یا چیزی که دور خود یا دور دیگری بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگشته
تصویر برگشته
برگردیده، سرنگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
سرنخ، کنایه از راه کار، کنایه از مهارت در کاری، دفتر حساب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغرشته
تصویر چغرشته
ماسوره، نخی که هنگام ریسیدن پنبه دور دوک پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
اتاق کوچکی در پشت بام که آن را به راه پله متصل می کند، پشتۀ بزرگ، تپه، طاق، برای مثال ز خرپشتۀ آسمان برگذشت / زمین و زمان را ورق درنوشت (نظامی5 - ۷۵۱) ، خیمه، نوعی جوشن، برای مثال باسش، چو نسج عنکبوت کند روی / جوشن خرپشته را و درع مزرّد (منوچهری - ۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاخشته
تصویر لاخشته
لخشک، یک قسم آش که با رشته های پهن خمیر آرد گندم درست می شود، زمین لغزنده و مرطوب، جای لغزنده با شیب تند در کنار کوه یا تپه که بالای آن بنشیند و به پایین لیز بخورند، سرسره، چچله، چپچله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخشته
تصویر فرخشته
فرخشه، نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
سرگردان، حیران، آواره، در به در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
خسته، زخمی و بر زمین کشیده شده، برای مثال او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵)، پایمال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخشت
تصویر چرخشت
چرخی که با آن آب انگور بگیرند، ظرفی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود و در خم بریزند برای ساختن شراب، جاست، سپار، برای مثال آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشان / بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان (منوچهری - ۱۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ خُ / خَ تَ)
چرخشت کوچک. دستگاهی فلزی یا چوبی که بوسیلۀ آن آب انگور یا میوه های دیگر گرفته شود. چروخچه (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چرخشته. رجوع به چرخشت و چرخشته و چروخچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ / خَ)
آنجای که انگور برای شراب بپالاید. (فرهنگ اسدی). بر وزن و معنی چرخست باشد و آن چرخی و حوضی باشد که انگور در آن ریزند و بمالند تا شیرۀ آن برآید. (برهان). چرس باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حوضی که انگور در آن ریزند و بپای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود و آنرا ’چرس’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). چرخ. چروخ (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). جائی حوض مانند که انگور در آن ریزند و با پای بکوبند تا آب انگور گرفته شود:
این کارد نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
من سرد نیابم که مرا زآتش هجران
آتش کده گشته است دل و دیده چوچرخشت.
عسجدی (از انجمن آرا).
دو چشم من چو دو چرخست کرد فرقت دوست
دو دیده همچو بچرخشت زیر پای انگور. فرخی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال).
بچرخشت اندر اندازی نگونم
زپشت و گردن مزدور و ناطور.
منوچهری.
روز دگر آنگهی بناوه و پشته
در بن چرخشتشان بمالد حمال.
منوچهری.
آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان
بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان.
منوچهری.
کشیده سر شاخ میوه به خاک
رسیده بچرخشت میوه ز تاک.
اسدی.
شده خوشه پالوده سر تابدم
ز چرخشت شیرش شده سوی خم.
نظامی.
، چرخی که بدان شیرۀ انگور بگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). منگنه و چرخست که بدان روغن و شیرۀ انگور و جز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخست و چروخ و چرخچه شود
لغت نامه دهخدا
نوعی شیرینی که آن را با آرد شکر روغن و مغز بادام سازند قطائف لوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
پشته بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریشته
تصویر فریشته
فرشته ملک
فرهنگ لغت هوشیار
چرخی که در آن انگور گیرند، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا شیره آن برآید، آلتی که درآن انگور ریزند و با منگنه شیره آن را گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخنده
تصویر چرخنده
گردنده، گردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهشته
تصویر درهشته
عطا، کرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخسته
تصویر درخسته
خسته، مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
شوریده، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
راه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
کوفته پایمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخشت
تصویر چرخشت
((چَ خُ))
چرخی که با آن آب انگور گیرند، حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگشته
تصویر برگشته
((~. گَ تِ))
نابود شده، زیر و زبر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرپشته
تصویر خرپشته
((~. پُ تِ))
پشته بزرگ، خیمه، طاق، ایوان، نوعی جوشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سررشته
تصویر سررشته
((~. رِ تِ یا تَ))
سرنخ، اطلاع، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگشته
تصویر سرگشته
((~. گَ تَ))
سرگردان، آواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
((فَ خَ تِ))
خسته، کشته و بر زمین کشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشته
تصویر فراشته
((فَ تِ))
افراشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریشته
تصویر فریشته
((فِ تِ))
فرشته، ملک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخشگاه
تصویر چرخشگاه
نقطه عطف
فرهنگ واژه فارسی سره