جدول جو
جدول جو

معنی فرخسته

فرخسته
خسته، زخمی و بر زمین کشیده شده، برای مثال او می خورد به شادی و کام دل / دشمن نزار گشته و فرخسته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۵)، پایمال شده
تصویری از فرخسته
تصویر فرخسته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرخسته

فرخشته

فرخشته
فرخشه، نوعی شیرینی که از آرد سفید، شکر، روغن و مغز بادام یا پسته تهیه می کردند، لوزینه
فرخشته
فرهنگ فارسی عمید

فرخشته

فرخشته
نوعی شیرینی که آن را با آرد شکر روغن و مغز بادام سازند قطائف لوزینه
فرهنگ لغت هوشیار

فرخجسته

فرخجسته
خجسته، میمون، مبارک، برای مِثال این غم دل برد یک ره چون هزیمت گشت بَرْد / فرخجسته فر فروردین پدید آورد وَرد (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۵۸)
فرخجسته
فرهنگ فارسی عمید

درخسته

درخسته
خسته. مجروح: طعین، مطعون، درخسته به نیزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

فرخستن

فرخستن
بر زمین کشیدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرخسته شود
لغت نامه دهخدا