آنجای که انگور برای شراب بپالاید. (فرهنگ اسدی). بر وزن و معنی چرخست باشد و آن چرخی و حوضی باشد که انگور در آن ریزند و بمالند تا شیرۀ آن برآید. (برهان). چرس باشد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). حوضی که انگور در آن ریزند و بپای مالند تا شیرۀ آن گرفته شود و آنرا ’چرس’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). چرخ. چروخ (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). جائی حوض مانند که انگور در آن ریزند و با پای بکوبند تا آب انگور گرفته شود: این کارد نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت. رودکی (از فرهنگ اسدی). من سرد نیابم که مرا زآتش هجران آتش کده گشته است دل و دیده چوچرخشت. عسجدی (از انجمن آرا). دو چشم من چو دو چرخست کرد فرقت دوست دو دیده همچو بچرخشت زیر پای انگور. فرخی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). بچرخشت اندر اندازی نگونم زپشت و گردن مزدور و ناطور. منوچهری. روز دگر آنگهی بناوه و پشته در بن چرخشتشان بمالد حمال. منوچهری. آنگه بیکی چرخشت اندر فکندشان بر پشت لگد بیست هزاران بزندشان. منوچهری. کشیده سر شاخ میوه به خاک رسیده بچرخشت میوه ز تاک. اسدی. شده خوشه پالوده سر تابدم ز چرخشت شیرش شده سوی خم. نظامی. ، چرخی که بدان شیرۀ انگور بگیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). منگنه و چرخست که بدان روغن و شیرۀ انگور و جز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ و چرخست و چروخ و چرخچه شود