جدول جو
جدول جو

معنی پژوهنده - جستجوی لغت در جدول جو

پژوهنده
محقق، جستجو کننده، تفحص کننده، جوینده، برای مثال پژوهنده ای بود حجت نمای / در آن انجمن گشت شاه آزمای (نظامی۵ - ۸۶۹)، مرد خردمند و دانا
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
فرهنگ فارسی عمید
پژوهنده
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
پژوهش کننده. جوینده. جستجوکننده. بازجست کننده. فاحص. باحث. متتبّع. محقق. مستفسر. متجسس:
پژوهندۀ نامۀ باستان
که از مرزبانان زند داستان.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است.
فردوسی.
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
یکایک بدین بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
شدند اندر آن مؤبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن.
فردوسی.
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آکنده را برفشاند.
فردوسی.
چو یکسر بر این بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
بگوهر سوی بچگان آمد او
ز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
فردوسی.
پژوهندۀ رای شاه عجم
نصیحت گر شهریار زمن.
فرخی.
پژوهنده ای بود و حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای.
نظامی.
همه کودکان را بیاموخت زند
به تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهندۀ زند و استا سرش.
فردوسی.
، طالب. خواهان:
ترا ای پدر من (اسفندیار) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام.
فردوسی.
همی برد با خویشتن شست مرد
پژوهندۀ روزگار نبرد.
فردوسی.
، جاسوس. مفتش. خبرچین. کارآگاه. منهی:
پژوهندۀ راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه.
فردوسی.
کدام است مردی پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی.
پژوهندگان دار بر راهرو
همی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 197).
پژوهندۀ دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
نظامی.
، حکیم. خردمند. دانا. زیرک. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
پژوهنده
جستجو کننده جوینده پژوهش کننده مستفسر محقق متجسس، کار آگاه خبر چین مفتش جاسوس منهی، خواهان طالب، خردمند دانا زیرک. یا پژوهنده اختر. ستاره شناس منجم
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهنده
((پِ یا پَ هَ دِ))
جست و جو کننده، کارآگاه، خبرچین، خردمند، دانا
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
فرهنگ فارسی معین
پژوهنده
محقق
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
پژوهنده
پژوهشگرجوینده، متتبع، متجسس، محقق، خردمند، دانا، جاسوس، منهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
(دخترانه)
با شکوه، دارنده شکوه و جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروهنده
تصویر فروهنده
(دخترانه)
نیکوسیرت و خوبروی، نام فرشته ای است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پناهنده
تصویر پناهنده
پناه گیرنده، پناه برنده، برای مثال درگذر از جرم که خواهنده ایم / چارۀ ما کن که پناهنده ایم (نظامی۱ - ۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهندگی
تصویر پژوهندگی
تفحص، تجسس، تحقیق، رسیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروهنده
تصویر فروهنده
خوب رو، نیکو سیرت
با ادب
فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، امشاسپند، طایر قدس، ملک، فریشته، امهراسپند، طایر فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
پژمرده، افسرده، ژولیده، درهم شده، پریشان، ژولیده، برای مثال صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلف پژولیده و ناشسته روی (سنائی۲ - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهیدن
تصویر پژوهیدن
جستجو کردن، تفحص کردن، تحقیق کردن، خواستن، طلب کردن، بازجستن، جویا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوهنده
تصویر نکوهنده
سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
تربیت کننده، پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهیده
تصویر پژوهیده
جستجوشده، برای مثال سخن شد پژوهیده از هر دری / ز شاهی و از شاه هر کشوری (فردوسی - ۱/۱۱۸)، رسیدگی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
ویژگی کسی که اظهار بزرگی می کند، دارای هیبت، ترسنده، بیم دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(پِ / پَ دَ / دِ)
پژوهش کرده. بازجسته. کاویده:
سخن شد پژوهیده از هر دری
ز شاهی و تاج و ز هر کشوری.
فردوسی.
، خردمند. عاقل. دانا. زیرک:
پژوهیده سودابه را شاه گفت
که این رازت از من نباید نهفت.
فردوسی.
بعض فرهنگها معانی فوق را آورده و بیت مذکور را هم شاهد آن قرار داده اند لیکن هم معنی و هم شعر درست نمی نماید
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد. پناهیده. پناه گیرنده. (برهان قاطع). پناه آورده. (آنندراج). زینهاری. زنهاری. ملتجی. جار. مولی:
درگذر از جرم که خواهنده ایم
چارۀ ما کن که پناهنده ایم.
نظامی.
، پناه دهنده. ظاهراً نظامی از پناهنده، ذات باری تعالی را اراده کرده است و این تسامحی است که تنها به نظامی می برازد:
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامکاری درست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَرَ دَ / دِ)
پروردگار. پرورش دهنده. پروراننده. مربی. رب ّ. تربیت کننده. مؤدب. معلم:
تو با آفرینش بسنده نه ای
مشو تیز چون پرورنده نه ای.
فردوسی.
هر که از پرورنده رنج ندید
در جهان جز غم و شکنج ندید.
اوحدی.
پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورندۀ خود بیوفائی کردی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
پژوهش کردن. جویا شدن. پی جوئی کردن. بازجوئی کردن. بازجستن دانستن را. جستجو کردن. فحص. تفحص. جس ّ. (تاج المصادر بیهقی). تجسس. بحث. تحقیق. استفسار. تتبع. تفقد. تفتیش کردن. کاویدن زمین و سخن و جز آن. تنقیر:
چنین گفت پرسنده را راهجوی
که بپژوه تا دارد این ماه شوی.
فردوسی.
یکایک ز ایران سر اندر کشید
پژوهید و هرگونه گفت و شنید.
فردوسی.
بسی رایزن موبد نیکرای
پژوهید و آورد بازی بجای.
فردوسی.
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت.
فردوسی.
پژوهید بسیار و پرسید چند
نیامد ز خوبان کس او را پسند.
فردوسی.
چنین گفت کاندر جهان این سخن
پژوهیم تا برچه آید ببن.
فردوسی.
گمانی چنان برد کو را پدر
پژوهد همی تا چه دارد بسر.
فردوسی.
سبک سوی خان فریدون شتافت
فراوان پژوهید کس را نیافت.
فردوسی.
ولی گر ترا رأی جنگ است و کوه
از ایدر برو پیش زال و پژوه.
فردوسی.
جام گیر و جای دار و نامجوی و کامران
بت فریب و کین گذار و دین پژوه و رهنمای.
منوچهری.
در پژوهیدن اسرار علوم
شوی از کاهلی آخر محروم.
مؤیدالدین.
، طلب کردن:
بدو گفت اگر نیستش بهره زین
نه دانش پژوهد نه آئین و دین.
فردوسی.
، پرسیدن به جد. (فرهنگ اوبهی) ، خواستن. (برهان قاطع).
- با یکدیگر پژوهیدن علم، مباحثه. مفاقهه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به واپژوهیدن شود. این فعل یک مصدر بیش ندارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از وژولنده
تصویر وژولنده
برانگیزاننده محرک بشولنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکوهنده
تصویر نکوهنده
سرزنش کننده عیب گو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد پناه آورنده پناه گیرنده پناهیده زنهاری زینهاری ملتجی، جمع پناهندگان، پناه دهنده، باری تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوهنده
تصویر شکوهنده
بیم دارنده ترسنده خایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
افسرده، بی آب و تاب، پریشان، آشفته، درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهندگی
تصویر پژوهندگی
جستجو تجسس تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیدن
تصویر پژوهیدن
تفحص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش دهنده پروراننده پروردگار تربیت کننده مربی معلم مودب، جمع پرورندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژوهیده
تصویر پژوهیده
باز جسته کاویده پژوهش کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناهنده
تصویر پناهنده
((پَ هَ دِ یا دَ))
آن که به کسی یا چیزی پناه برد، زینهاری، ملتجی
پناهنده اجتماعی: کسی که به خاطر رواج تعصب دینی یا اجتماعی یا ناامنی و جنگ در میهنش به کشور دیگری پناه می برد
پناهنده سیاسی: کسی که به خاطر مبارزه سیاسی و مخالفت با حکومت کشورش به کشور دیگری پناهنده میشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژوهیدن
تصویر پژوهیدن
((پِ دَ))
جست و جو کردن، بازپرسیدن، خواستن، طلب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
((پِ دِ))
پژمرده شدن، افسرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهانه
تصویر پژوهانه
حق التحقیق
فرهنگ واژه فارسی سره