جدول جو
جدول جو

معنی پناهنده

پناهنده((پَ هَ دِ یا دَ))
آن که به کسی یا چیزی پناه برد، زینهاری، ملتجی
پناهنده اجتماعی: کسی که به خاطر رواج تعصب دینی یا اجتماعی یا ناامنی و جنگ در میهنش به کشور دیگری پناه می برد
پناهنده سیاسی: کسی که به خاطر مبارزه سیاسی و مخالفت با حکومت کشورش به کشور دیگری پناهنده میشود
تصویری از پناهنده
تصویر پناهنده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پناهنده

پناهنده

پناهنده
آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد پناه آورنده پناه گیرنده پناهیده زنهاری زینهاری ملتجی، جمع پناهندگان، پناه دهنده، باری تعالی
فرهنگ لغت هوشیار

پناهنده

پناهنده
پناه گیرنده، پناه برنده، برای مِثال درگذر از جرم که خواهنده ایم / چارۀ ما کن که پناهنده ایم (نظامی۱ - ۷)
پناهنده
فرهنگ فارسی عمید

پناهنده

پناهنده
آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد. پناهیده. پناه گیرنده. (برهان قاطع). پناه آورده. (آنندراج). زینهاری. زنهاری. ملتجی. جار. مَولی:
درگذر از جرم که خواهنده ایم
چارۀ ما کن که پناهنده ایم.
نظامی.
، پناه دهنده. ظاهراً نظامی از پناهنده، ذات باری تعالی را اراده کرده است و این تسامحی است که تنها به نظامی می برازد:
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامکاری درست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پناهیده

پناهیده
پناه برده، پناه گرفته، کسی که دیگری به او پناه برده، پناه دهنده
پناهیده
فرهنگ فارسی عمید

پناهیده

پناهیده
پناه گرفته. پناه کرده. التجایافته. ملتجی شده:
هم آنگاهشان خواند از جای خویش
به یزدان پناهیده رفتند پیش.
فردوسی.
، پناه دهنده. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا