- پریشیدن
- بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
معنی پریشیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- پریشیدن ((پَ دَ))
- بدحال شدن، تهیدست شدن، آشفته گشتن
- پریشیدن
- پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان کردن
پراکنده شدن
پراکنده ساختن،برای مثال مرد بددل خیانت اندیشد / راز خود پیش خلق بپریشد (سنائی۱ - ۳۸۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در خور پریشیدن
پریشان کردن، پراکنده ساختن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
پریشان کردن، پراکندن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
پریشان شده، آشفته، برای مثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳) ، پراکنده
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)
خراش دادن، خراشیدن، برای مثال جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۸)
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
ریشه ریشه کردن
ریختن، پاشیدن
پریشیدن، پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پژولیدن، برهم خوردن، پریشان کردن، پراکنده شدن، پراکنده ساختن
استفراغ کردن
ترسیدن بیم داشتن بیمناک گردیدن از ترس موی بدن راست شدن و پوست بدن فراهم آمدن
ریزه ریزه شدن
پراکندن، نثار کردن، ریختن، برافشاندن، پاچیدن
آویختن، پیچیدن
(درخشید درخشد خواهد درخشید بدرخش درخشنده درخشان درخشیده درخشش)، روشن شدن برق زدن، پرتو افکندن نور افکندن
روشنایی دادن
ترک کردناحتراز کردن، رفتن و مقیم شدن، یا پاکشیدن از جایی. دیگر بانجا نرفتن
استخراج کردن، برآوردن
خراش برداشته خراشیده
بانگ زدن، فریاد کردن
خراش دادن